سیاستهای پولی در امریکا، به عنوان ابزاری که می تواند اقتصاد را به تحریک وادارد، موثر بودن خود را از دست داده است. (نکته مهم: من فقط درباره اقتصاد امریکا در شرایط فعلی مینویسم.) برای فهم این موضوع بسیار مهم است که به ارتباط سیاست های پولی و تولید ناخالص داخلی، آنچنان که در ادبیات به طور معمول ذکر می شود، توجه کنیم. سیاست پولی انبساطی (که برای تحریک مثبت اقتصادی مورد استفاده قرار می گیرد) با افزایش حجم پول آغاز می شود. افزایش حجم پول، نرخ بهره را کاهش می دهد. کاهش نرخ بهره، بیش از هر چیز دیگر، انگیزه سرمایه گذاری را افزایش می دهد. افزایش سرمایه گذاری به افزایش مستقیم و غیر مستقیم (با ضریب فزایندگی) تولید ناخالص داخلی منجر می شود. ( البته معمولا فدرال رزرو نرخ بهره را هدف گذاری می کند. دلیلش این است که کم یا زیاد شدن حجم پول، به خودی خود، سیگنال روشنی به بازار نمی فرستد. اما کم و زیاد شدن نرخ بهره سیگنال روشنتری برای سرمایه گذار است.)
کاهش یا افزایش نرخ بهره، ابزار معمول مورد استفاده سیاست گذار پولی است. با شروع بحران اخیر در سال 2008 ، فدرال رزرو نرخ بهره بانکی را به صفر درصد رساند و چنانکه اخیرا هم اعلام کرده است انتظار دارد که نرخ بهره صفر درصد را تا سال 2013 حفظ کند. به این ترتیب کاهش بیشتر نرخ بهره غیرممکن است. آنچه که برای فدرال رزرو می ماند استفاده از ابزارهای غیر معمول است. مثلا، اگر ممکن باشد، سیاست پولی اتخاذ کند که به تورم بیشتر منجر شود. در این صورت گرچه نرخ اسمی بهره صفر است، نرخ واقعی بهره منفی خواهد شد. چنین سیاست پولی البته با انتقادات زیادی هم از طرف بعض اقتصاددانها و هم از طرف بعضی از سیاستمداران و مردم مواجه می شود.
سیاست دیگر غیر معمول پولی که فدرال رزرو می تواند اتخاذ کند، خرید اوراق قرضه دولتی به امید کاهش هزینه استقراض دولت است. هدف ضمنی این سیاست تشویق دولت به استقراض و اتخاذ سیاست انبساط مالی است. گر چه فدرال رزرو این هدف را به صراحت اعلام نمی کند. البته امید این است که با کاهش نرخ بهره اوراق قرضه دولتی، دیگر نرخ های بهره در بازار، از جمله نرخ بهره اوراق قرضه شرکتهای تجاری، هم کاهش یابد و همین باعث تحریک اقتصاد شود. یکی از اهداف سیاست پولی موسوم به تسهیلات کمی در سال گذشته همین بوده است.
چرا سیاست پولی موثر بودن خود را از دست داده است؟ دلیل این است که اولا نرخ بهره بین بانکی صفر است که کاهش بیشتر را غیر ممکن می کند. ثانیا نرخ بهره اوراق قرضه دولتی بسیار پائین است. نرخ بهره اوراق قرضه 30 ساله در امریکا حدود 3.5% و نرخ بهره اوراق قرضه ده ساله حدود 2.1% است که نزدیک به رکوردهای پائینی تاریخی شان هستند. این بدان معناست که ابزار پولی که هدفش کاهش هزینه استقراض دولت است کارکرد خود را از دست داده است. اگر دولت بخواهد بیشتر استقراض کند، می تواند این کار را با هزینه کم و بدون دخالت فدرال رزرو انجام دهد. ثالثا، ایجاد تورم، در زمانی که نه بخش خصوصی متمایل به مصرف بیشتر است و نه بخش دولتی مایل به خرج کردن بیشتر، بسیار دشوار است. به این جهت است که می توان گفت سیاستهای پولی اثر خود را از دست داده است.
اگر قرار بر مداخله باشد، آنچه که در این شرایط باقی می ماند، سیاست مالی انبساطی است. با جو سیاسی موجود در امریکا که در آن جمهوریخواهان، به هر دلیل، مانع مخارج بیشتر دولتند، شانس چندانی هم برای سیاست انبساطی که، از نظر مدافعان این سیاست، به اندازه کافی بزرگ و موثر باشد وجود ندارد.
خلاصه اینکه، سیاست های پولی با موانعی تکنیکی مواجهند و سیاست های مالی با موانع سیاسی. به همین دلیل رکود امریکا تا زمانی که شانس و اقبالی همراه بازار شود دوام خواهد داشت.