وزارت کشاورزی امریکا تخمین زده است که هزینه بزرگ کردن یک بچه از نوزادی تا سن 18 سالگی در امریکا 204060 دلار خرج دارد(به قیمت های سال 2007). این هزینه در سال در سال 1960 در حدود 25299 دلار بوده که البته اگر تورم را در نظر بگیرید خیلی هم کمتر از رقم بالا نیست. مجله تایم هم بعضی از هزینه ها مثل هزینه نگهداری بچه در مهد کودک را حساب کرده و با اقلام وزارت کشاورزی امریکا مقایسه کرده و مدعی است که هزینه واقعی به مراتب بیشتر از رقم ذکر شده در بالاست. به اینها اضافه کنید خرج دانشگاه را که بعد از 18 سالگی است و به راحتی رقمی بین 50000 تا 100000 دلار در سال است. به عبارتی یک جفت بچه می شود یک میلیون دلار! خیرش را ببینی.
۱۳۸۷ فروردین ۱۱, یکشنبه
۱۳۸۷ فروردین ۷, چهارشنبه
مردم خاور میانه، چاقترین در جهان
خاورمیانه از چند جهت مورد توجه دنیاست: نفت زیاد، عدم تحمل عقاید دیگران، صحرا، شتر..، و اضافه کنید به همه اینها افتخار اینکه چاقترین مردم دنیا در خاور میانه زندگی می کنند. دو نمودار زیر چاقی در خاورمیانه را با دیگر مناطق دنیا مقایسه می کند. نمودار اول مربوط به مقایسه چاقی مردان درمناطق مختلف دنیا و نموداردوم مربوط به مقایسه چاقی زنان درمناطق مختلف دنیا است. توجه کنید که شاخص اندازه گیری چاقی BMI است(body mass index) که در حقیقت اندازه وزن بر حسب کیلوگرم بر روی قد به توان دو است با واحد کیلوگرم بر متر مربع. اگر این شاخص کمتر از 18 باشد شما کم وزنید. بین 18 و 25 حالت ایده آل است. بین 25 تا 30 وزن اضافه دارید. شاخص بیشتر از 30 چاقی یا obese نامیده می شود. زنان خاورمیانه وضعیتی به نسبت بدتر از مردان دارند. یک دلیل آن است که زنان منطقه بسیار کم تحرکند. محدودیتهای اجتماعی هم مزید بر علت شده است. تا آنجا که من می دانم یکی از مهمترین توضیح دهنده های چاقی درآمد است اگر چه تنها توضیح دهنده نیست. در جایی خواندم که یکی از دلایل چاقی در امریکا پرداخت سوبسید به ذرت است که غذای اصلی حیوانات اهلی مانند مرغ و گاو است. همین باعث شده است که گوشت این حیوانات در امریکا ارزانتر از غذاهای سالمتر مانند سبزیجات باشد. من آماری در مورد چاقی در ایران پیدا نکرده ام. اما شک ندارم که این مشکل در ایران وجود دارد. درآمد نسبی هم که به علت درآمدهای نفت بیشتر می شود مشکل را دوچندان خواهد کرد.
۱۳۸۷ فروردین ۳, شنبه
آمارهای ساختگی و وجدان کاری حرفه ای
دیروز با یکی از دانشجویان سال گذشته که برای یک ترم تحصیل به مصر رفته بود صحبت می کردم. حرف به نرخ بیکاری در مصر رسید. می گفت که نرخ بیکاری در مصر را دولت مصر 9.9% اعلام کرده است ولی همه در مصر می دانند که نرخ بیکاری بسیار بالاتر از اینهاست و عده ای می گویند که نرخ بیکاری حداقل %25 است. من هم به او گفتم که در ایران هم دولت نرخ بیکاری را %9.9 اعلام کرده است و همه کارشناسان می گویند که این نرخ بیکاری ساختگی است. کمی خندیدم به این وسواس تک نرخی کردن که به نظر من بیشتر گریه دارد تا خنده. جالب است که امسال رئیس جمهور در پیام نوروزی اش گفته است که دولت نرخ بیکاری را تک رقمی خواهد کرد. نمی دانم چرا رئیس جمهور هدف را %7 یا 5% نگذاشته است. با این مرکز آمار پاچه خوار در ایران هر هدفی قابل دسترسی است. واقعا که وجدان کاری حرفه ای در ایران نایاب است. نه اینکه فقط این آمار ساختگی باشد، آمار بیکاری 12 درصدی دولت قبل هم ساختگی بود. هیچ کس هم در مملکت نگران این دروغ ها نیست، نه دولت، نه مجلس، نه دیگران. چه باک از دروغی که به نفع آقایان باشد. مردم هم که با گوشت و استخوان تغییرات اقتصادی را حس می کنند اصلا به این آمارها گوش نمی کنند. برای آن زن خانه داری که هر روز برای خرید روزانه به بازار می رود و می بیند که با همان مقدار پولی که سال گذشته به بازار می برده مقدار کمتری خرید می کند تورم آمار نیست، تورم حذف تدریجی کره و پنیر و گوشت از سفره است.
یکی از دلایل تورم، همان پولی است که دولت در مرکز آمار ایران و در بانک مرکزی و سازمان مرحومه مدیریت نفله می کند که آماری تولید شود که چشم کارشناسان باشد برای ارائه تحلیل و توصیه هایی که وضع زندگی روزانه مردم را بهتر کند. آمار ساختگی و غلط چشم کارشناسان را کور و دیدن واقعیت را غیر ممکن می کند. سیاستگزاری درست بدون آمار درست ممکن نیست. وقت آن است که در ایران مکانیزمی طراحی شود که مصونیت پروسه تولید آمار را از دست اندازی سیاستمداران و پاچه خواران تضمین کند.
یکی از دلایل تورم، همان پولی است که دولت در مرکز آمار ایران و در بانک مرکزی و سازمان مرحومه مدیریت نفله می کند که آماری تولید شود که چشم کارشناسان باشد برای ارائه تحلیل و توصیه هایی که وضع زندگی روزانه مردم را بهتر کند. آمار ساختگی و غلط چشم کارشناسان را کور و دیدن واقعیت را غیر ممکن می کند. سیاستگزاری درست بدون آمار درست ممکن نیست. وقت آن است که در ایران مکانیزمی طراحی شود که مصونیت پروسه تولید آمار را از دست اندازی سیاستمداران و پاچه خواران تضمین کند.
۱۳۸۶ اسفند ۲۵, شنبه
ژن، مهمترین عامل شاد بودن در زندگیست!
در دانشگاه ادینبورگ اخیرا مطالعه ای انجام شده که نشان می دهد: اینکه شما آدم شادی باشید یا نه به میزان 50% به ژن های شما بستگی دارد. اینکه چگونه به این نتیجه گیری رسیده اند جالب است. ژن ها را به صورت مستقیم مطالعه نکرده اند، دو قلو ها را مقایسه کرده اند و در مطالعه شان فهمیده اند که دو قلو های همسان بیش از دو قلوهای غیر همسان از نظر معیارهای شادی (آرام بودن، اجتماعی بودن و...)شبیه اند. همین امر نشان می دهد که رابطه ای بین شادی و ژن وجود دارد.
یک مطالعه دیگر هم که در آن از 2 میلیون نفر ! از 70 کشور جهان راجع به شاد بودن سوالاتی کرده اند نشان می دهد که شاد بودن با سن رابطه ای U شکل دارد. در سنین قبل از چهل سالگی و با افزایش سن، شاد بودن کاهش پیدا می کند و بعد از چهل سالگی و با افزایش سن احساس شاد بودن افزایش می یابد. 44 سالگی نقطه حضیض است.
اگر شما از آن دسته افراد ذاتأ شاد هستید که خوش به حالتان. اگر نه رفتار آدم های شاد را تقلید کنید: اجتماعی باشید، اهدافی قابل دسترس در زندگی تعریف کنید و در رسیدن به آنها بکوشید. و سعی کنید که غم و غصه های خود را همانگونه که هستند هضم کنید. (توصیه محقق دانشگاه ادینبورگ است نه من:))
به قول ابطحی: این هم همین جوری.
یک مطالعه دیگر هم که در آن از 2 میلیون نفر ! از 70 کشور جهان راجع به شاد بودن سوالاتی کرده اند نشان می دهد که شاد بودن با سن رابطه ای U شکل دارد. در سنین قبل از چهل سالگی و با افزایش سن، شاد بودن کاهش پیدا می کند و بعد از چهل سالگی و با افزایش سن احساس شاد بودن افزایش می یابد. 44 سالگی نقطه حضیض است.
اگر شما از آن دسته افراد ذاتأ شاد هستید که خوش به حالتان. اگر نه رفتار آدم های شاد را تقلید کنید: اجتماعی باشید، اهدافی قابل دسترس در زندگی تعریف کنید و در رسیدن به آنها بکوشید. و سعی کنید که غم و غصه های خود را همانگونه که هستند هضم کنید. (توصیه محقق دانشگاه ادینبورگ است نه من:))
به قول ابطحی: این هم همین جوری.
۱۳۸۶ اسفند ۲۲, چهارشنبه
آزمون آمادگی جسمانی
دیروز یک مقاله در روزنامه نیویورک تایمز خواندم که اینکه "چند تا شنا می توانید بروید" را شاخصی از سلامتی دانسته است. در این مقاله نوشته که یک زن 40 ساله باید بتواند 16 تا شنا برود و یک مرد 40 ساله باید قادر باشد 27 شنا برود!!! (ببینید چطور با اعصاب آدم بازی می کنند! از من نپرسید چند تا شنا می روم بگذارید زندگی مان را بکنیم!:) ) دلیلی که مقاله ذکر کرده است این است که انسان باید بتواند وزن خود را تحمل کند به ویژه وقتی که به زمین می افتد. وقتی که شما به زمین می افتید معمولا دست خود را جلو می گیرید تا از آسیب جلوگیری کنید مچ و بازوهای شما بیشتر ضربه را جذب می کند. به هنگام زمین افتادن شما باید قدرت کافی برای جذب ضربه را داشته باشید تا به سر شما آسیبی نرسد. نکته دیگر جالب مقاله این بود که : انسانها بیش از 30% قدرتشان را بین سالهای 20 تا 70 سالگی و در اثر سالخوردگی از دست می دهند. تمرین مداوم باعث افزایش فیبرهای ماهیچه ای می شود و همین سرعت کاهش قدرت را کم می کند. یادتان باشد که افتادن در سنین بالا هم احتمال بیشتری دارد و هم خطر بیشتری. از همین الان برای 50 سال دیگر سرمایه گذاری کنید! :)
نتیجه: پاشو از پشت اینترنت برو ورزش کن اینترنت بازی بس.
(نتیجه گیری شامل من نمی شه ! من همچنان در حال حفظ سنگرم:))
نتیجه: پاشو از پشت اینترنت برو ورزش کن اینترنت بازی بس.
(نتیجه گیری شامل من نمی شه ! من همچنان در حال حفظ سنگرم:))
۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه
مقایسه اقتصاد ترکیه با اقتصاد ایران
همیشه شنیده ایم که از نظر اقتصادی ایران دهه 1970را با کره دهه 70 مقایسه می کنند. رئیس جمهور تازه کره جنوبی وعده داده است که اقتصاد کره را به دومین اقتصاد جهان تبدیل کند(از نظر درآمد سرانه). مقایسه ایران و کره جنوبی تبدیل به قیاس مع الفارق شده است. اما مقایسه ایران و ترکیه به چند دلیل مقایسه موجهی است. دلیل اول آنکه دو کشور جمعیت تقریبا یکسانی دارند. دوم اینکه تولید ناخالص داخلی دو کشور تقریبا برابر است(ازنظر شاخص قدرت خرید تقریبا برابرند اما از نظر اسمی اقتصاد ترکیه تقریبا دو برابر اقتصاد ایران است.) سوم آنکه در یک منطقه اند. آنچه که نظر مرا بیشتر از همه متوجه خود کرده مقایسه صادرات دو کشور است. در سال 1980، کل صادرات ترکیه 2.5 میلیارد دلار بوده است. در مقایسه صادرات غیر نفتی ایران در آن زمان کمتر از یک میلیارد دلار بوده است صادرات نفتی ایران در همان زمان حدود 30 میلیارد دلار بوده است(این عدد صادرات نفتی ایران در 1980 حدس من است و آماری از آن صادرات ندارم. اما با توجه به قیمت نفت و حجم صادرات ایران بایستی رقمی نزدیک به واقعیت باشد). در سال 2007 کل صادرات ترکیه به 106 میلیارد دلار و صادرات ایران 77 میلیارد دلار بوده است که بیش از 60 میلیارد دلار آن صادرات نفتی است. از آن رقم باقیمانده هم اگر صادرات کالاهای وابسته به نفت را کم کنید رقم صادرات غیر نفتی به چیزی کمتر از 10 میلیارد دلار می رسد. عمده همین صادرات هم آهن و مس و دیگر کالاهای نزدیک به مواد خام است که افزایش آن در دراز مدت بسیار سخت است. صادرات ایران در سال جدید به بیش از 100 میلیارد دلار خواهد رسید (خدا پدر این چینی ها را بیامرزد که با توسعه اقتصادی خود تقاضا برای نفت را افزایش داده اند و باعث افزایش قیمت نفت شده اند). ترکیه هم صادراتی بین 110 تا 120 میلیارد دلار خواهد داشت. از این نظر هر دو کشور پول تقریبا یکسانی برای خرید کالاهای خارجی دارند. فرق دو کشور آن است که مردم ترکیه باید شب و روز کار کنند تا آن پول را بدست آورند. اما ما چه؟ خدا به ما لطف کرده و لازم نیست برای بدست آوردن این پول کاری بکنیم. اما صبر کنید! آیا به همین دلیل نیست که نرخ بیکاری ما بیشتر از نرخ بیکاری در ترکیه است؟ آیا به همین دلیل نیست که توزیع درآمد در ترکیه بسیار بهتر از توزیع درآمد در ایران است؟ آیا به همین دلیل نیست که شاخص توسعه انسانی در ترکیه بهتر از شاخص توسعه انسانی در ایران است؟ این نفت نعمتی بوده است که ما آن را به نقمت تبدیل کرده ایم. نفت دولت را تبدیل به آقا بالاسر مردم کرده است(ربطی به اینکه چه کسی بر سر کار است ندارد تمام کشورهای نفتی همین مشکل را دارند). همه پول نفت را دولت خرج می کند و مشکل همین جاست(دولت در این مانده است که این پول را چگونه خرج کند). اقتصاد با وجود دولتی که درآمد خود را از درآمد مردم بدست نمی آورد در تنگناست. کار در تنگناست و صادرات در تنگناست. (بیماری هلندی که یادتان هست) درآمد نفت بالا می رود به مشکل برمی خوریم. وقتی درآمد نفت پائین برود آنوقت فاجعه شروع می شود(سال 1365 و 1374 یادتان هست؟) جور دیگر باید مملکت را راند.
۱۳۸۶ اسفند ۱۷, جمعه
ملت عشق از همه دینها جداست
مجید مجیدی را دوست دارم چون فیلم هایش را دوست دارم. اخیرا اما او را صدا و سیما دیدم که سروش را کافر می خواند. بسیار نا امید شدم که روشنفکران و خردمندان ما هم بر همان طبل جاهلیتی می کوبند که سالیان سال اجداد و پیشینیان ما بر آن می کوبیده اند. کلام او همراستای همان کلامی است که ابن سینا را کافر خواند. اورا مظهر کفر و الحاد میدانستند و سوزاندن کتابهایش از سیاستهای متداول طی چند قرن در کشور های اسلامی منطقه بود. در جواب آن مدافعان نادان اسلام ابن سینا شعری دارد که در آن می گوید:
کفری چو منی گزاف و اسان نبود محکم تر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و ان هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
حافظ را هم کافر می خواندند. می گویند که کتابهایش را اهل خانه اش سوزاندند تا او را از شر کسانی نجات دهند که در پی یافتن کلامی در کتابهای او بودند که او را کافر بخوانند و حکم مرگش دهند. حلاج را هم به جرم اصرار بر فلسفه ای که نمی فهمیدند بر دار کردند. مولوی را هم هنوز عده ای منحرف از اسلام می دانند.
عامل همه بدبختیهای کشورهای مسلمان و من جمله ایران در عدم وجود آزادی بیان بوده است. صدای متفاوت را می کوبیده اند. فکر می کرده اند که جواب تمام سوالها را می دانند و هر فکر و اندیشه جدیدی طبعا مخالف این فلسفه جاهلانه آنها بوده است. افکار و ایده های نو امکان رشد نداشته اند. اهل فکر ناچار به ایهام و پیچیدگی در سخن پناه می بردند تا جاهلان کفر ستیز از سر درون کلامشان آگاه نشوند. شاهد این مدعا هم اشعار حافظ و مولاناست. نه اینکه در غرب چنین نبوده است. در آنجا هم کافر ستیزان گالیله و کوپرنیک را محاکمه می کرده اند.
اهل فکری چون مجیدی چرا به این غافله پیوسته است؟ اگر فلسفه سروش را غلط می دانی بر علیه آن فلسفه بنویس و بگو. او را اما کافر مخوان. قضاوت درباره ایمان و کفر مردم را به حضرت حق بسپار که وی خود چنین خواسته است. شعری از مولوی خواندی تا حجتی بر کلام خود بیاوری. من هم شعری از مولوی می دانم که حجتی است بر آنچه من می گویم:
دید موسی یک شبانی را براه
کو همیگفت ای گزیننده اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامهات شویم شپشهاات کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هیهی و هیهای من
این نمط بیهوده میگفت آن شبان
گفت موسی با کی است این ای فلان
گفت با آنکس که ما را آفرید
این زمین و چرخ ازو آمد پدید
گفت موسی های بس مدبر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار
پنبهای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پاتابه لایق مر تراست
آفتابی را چنینها کی رواست
وحی آمد سوی موسی از خدا
بندهی ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
یا برای فصل کردن آمدی
هر کسی را سیرتی بنهادهام
هر کسی را اصطلاحی دادهام
در حق او مدح و در حق تو ذم
در حق او شهد و در حق تو سم
ما بری از پاک و ناپاکی همه
از گرانجانی و چالاکی همه
من نکردم امر تا سودی کنم
بلک تا بر بندگان جودی کنم
هندوان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح
من نگردم پاک از تسبیحشان
پاک هم ایشان شوند و درفشان
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود
گرچه گفت لفظ ناخاضع رود
چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
موسیا آدابدانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
عاشقان را هر نفس سوزیدنیست
بر ده ویران خراج و عشر نیست
گر خطا گوید ورا خاطی مگو
گر بود پر خون شهید او را مشو
خون شهیدان را ز آب اولیترست
این خطا را صد صواب اولیترست
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم از غواص را پاچیله نیست
تو ز سرمستان قلاوزی مجو
جامهچاکان را چه فرمایی رفو
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
در دهر چو من یکی و ان هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
حافظ را هم کافر می خواندند. می گویند که کتابهایش را اهل خانه اش سوزاندند تا او را از شر کسانی نجات دهند که در پی یافتن کلامی در کتابهای او بودند که او را کافر بخوانند و حکم مرگش دهند. حلاج را هم به جرم اصرار بر فلسفه ای که نمی فهمیدند بر دار کردند. مولوی را هم هنوز عده ای منحرف از اسلام می دانند.
عامل همه بدبختیهای کشورهای مسلمان و من جمله ایران در عدم وجود آزادی بیان بوده است. صدای متفاوت را می کوبیده اند. فکر می کرده اند که جواب تمام سوالها را می دانند و هر فکر و اندیشه جدیدی طبعا مخالف این فلسفه جاهلانه آنها بوده است. افکار و ایده های نو امکان رشد نداشته اند. اهل فکر ناچار به ایهام و پیچیدگی در سخن پناه می بردند تا جاهلان کفر ستیز از سر درون کلامشان آگاه نشوند. شاهد این مدعا هم اشعار حافظ و مولاناست. نه اینکه در غرب چنین نبوده است. در آنجا هم کافر ستیزان گالیله و کوپرنیک را محاکمه می کرده اند.
اهل فکری چون مجیدی چرا به این غافله پیوسته است؟ اگر فلسفه سروش را غلط می دانی بر علیه آن فلسفه بنویس و بگو. او را اما کافر مخوان. قضاوت درباره ایمان و کفر مردم را به حضرت حق بسپار که وی خود چنین خواسته است. شعری از مولوی خواندی تا حجتی بر کلام خود بیاوری. من هم شعری از مولوی می دانم که حجتی است بر آنچه من می گویم:
دید موسی یک شبانی را براه
کو همیگفت ای گزیننده اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامهات شویم شپشهاات کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هیهی و هیهای من
این نمط بیهوده میگفت آن شبان
گفت موسی با کی است این ای فلان
گفت با آنکس که ما را آفرید
این زمین و چرخ ازو آمد پدید
گفت موسی های بس مدبر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار
پنبهای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پاتابه لایق مر تراست
آفتابی را چنینها کی رواست
وحی آمد سوی موسی از خدا
بندهی ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
یا برای فصل کردن آمدی
هر کسی را سیرتی بنهادهام
هر کسی را اصطلاحی دادهام
در حق او مدح و در حق تو ذم
در حق او شهد و در حق تو سم
ما بری از پاک و ناپاکی همه
از گرانجانی و چالاکی همه
من نکردم امر تا سودی کنم
بلک تا بر بندگان جودی کنم
هندوان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح
من نگردم پاک از تسبیحشان
پاک هم ایشان شوند و درفشان
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود
گرچه گفت لفظ ناخاضع رود
چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
موسیا آدابدانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
عاشقان را هر نفس سوزیدنیست
بر ده ویران خراج و عشر نیست
گر خطا گوید ورا خاطی مگو
گر بود پر خون شهید او را مشو
خون شهیدان را ز آب اولیترست
این خطا را صد صواب اولیترست
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم از غواص را پاچیله نیست
تو ز سرمستان قلاوزی مجو
جامهچاکان را چه فرمایی رفو
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
۱۳۸۶ اسفند ۱۳, دوشنبه
عربها با پول نفت خود چه می کنند؟
افزایش قیمت نفت در طی سالهای اخیر کشورهای نفت خیز را با این سوال اساسی مواجه کرده است که با پول نفت چه باید کرد. گزینه هایی که کشورهای نفت خیز دارند به این شرحند:
- واردات کالاهای مصرفی را افزایش دهند. همه کشورها از جمله ایران همین کار را کرده اند. نفت در این پروسه از سرمایه ای زیر زمینی به کالای مصرفی مانند پرتقال و بنز و دیگر بنجل ها تبدیل شده است. ایراد دیگر آن است که معمولا در این پروسه تولید کننده خارجی به داخلی مزیت پیدا می کند که نمونه ای از آنرا در یکی از پستهای قبلی ذکر کرده ام. ایراد دیگر این سیاست این است که سیاست بادوامی نیست. در آینده ای نه چندان دور که دیگر نفتی نباشد، پولی هم برای واردات کالاهای مصرفی وجود نخواهد داشت.
- واردات کالاهای واسطه ای را افزایش دهند. همان عیب های سیاست قبلی را دارد.
- واردات کالاهای سرمایه ای را افزایش دهند. توجه به این نکته ضروری است که واردات کالاهای سرمایه ای لزوما به انچه که انتقال تکنولوژی نامیده می شود منجر نمی شود. ما در گذشته هم کارخانه وارد کرده ایم اما وقتی کارخانه مستهلک شده است آن سرمایه هم از بین رفته است. ما نتوانسته ایم قدرت مبتکر شدن را وارد کنیم. قدرت تولید کالای جدید قابل عرضه در دنیا را پیدا کنیم. هر صنعت ما در همان زمان که کارخانه آن وارد شده است مانده است و پیشرفتی نکرده است.
- پول خود را در خارج سرمایه گذاری کنند. کشورهای نفتی خلیج فارس توان سرمایه گذاری در خارج از کشور خود را دارند. خریدن جی ئی پلاستیک به قیمت بیش از 10 میلیارد دلار توسط سعودیها و یا سرمایه گذاری چندین میلیارد دلاری شرکت اماراتی مبادله در خریدن سهام بانکهای امریکایی مانند سی تی بانک از جمله این سرمایه گذاری هاست. ایران به دلیل روابط سیاسی متزلزل با کشورهای غربی از فرصت سرمایه گذاری در شرکتهای خارجی بی بهره است.
- زمینه های سرمایه گذاری در داخل را افزایش دهند و در داخل سرمایه گذاری کنند. ایراد این سیاست آن است که میتواند باعث ایجاد تورم و بیماری هلندی شود. با وجود این اخیرا کشورهای نفت خیز عرب و به یمن ثروت هنگفتی که از نفت می آید اقدام به آغاز پروژه های بسیار بلند پروازانه کرده اند که ذکر بعضی از آنها جالب است:
- عربستان سعودی در حال ساخت شهری است به نام شهر شاه عبداله. کل هزینه این شهر بالغ بر 26 میلیارد دلار خواهد شد.
- ابوظبی در حال ساخت شهری است به نام مصدر. در این شهر که شهر محیط زیستی آینده نامیده شده است هیچ اتومبیلی در رفت و آمد نخواهد بود. ویدیوی زیر هدف از ساختن شهر را نشان می دهد.
مصدر: شهر محیط زیستی آینده
- قطر در حال همکاری با چند دانشگاه معتبر امریکا برای ساخت شعبه های آن دانشگاه ها در قطر است. دانشگاه واشنگتن, دانشگاه تگزاس ای اند ام و دانشگاه کرنل از جمله دانشگاههایی هستند که در حال ساخت شعبه هایی در قطرند. من ایرانیها و ترکهایی را می شناسم که بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاههای امریکا و کانادا هم اکنون در قطر، دوبی و یا ابوظبی مشغول تدریس هستند. دلیل اصلی ترجیح دانشگاههای کشورهای عربی آن است که این دانشگاهها حقوق بسیار بهتری نسبت به دانشگاههای ایران می پردازند.
اشتراک در:
پستها (Atom)