۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

بحران سرمایه داری و بحران دیگران

اخیرا چندین مقاله فارسی و انگلیسی خوانده ام که با این عبارت شروع می شوند که سرمایه داری با بحران عجین است یا اینکه نظام بازار آزاد هر از چند گاهی دچار بحران می شود. بعضی ها هم که فقط هدف سیاسی دارند از این بحران اینگونه برداشت کرده اند که نظام سرمایه داری مثلا غرب به انتهای کار خود رسیده و ما باید به دنبال نظامی جایگزین باشیم.
من به آن قسمتی از حرفهای سیاسیون و نویسندگان که به دنبال بهره برداری سیاسی از این موضوع بحران در غرب هستند اصلا کاری ندارم. بهره برداری سیاسی است دیگر، و همین است که هست. اما اگر این حرفها به این منجر شود که نظام اقتصادی کم بنیه از نظر تئوریک ایران از نظام بازار آزاد فاصله بیشتری بگیرد آنوقت این حرفها خطرناک است.
به بحران اخیر بازار آزاد و سرمایه داری نگاه کنید. بحران بزرگی است. نتیجه این بحران بیکاری میلیونها نفر است. اما واقعیت آن است که تولید در امریکا و اروپا کمتر از نیم درصد کاهش پیدا کرده است. کسی از گرسنگی نمی میرد و اگر اهل کار باشید بالاخره کاری پیدا می شود.
واقعیت تلخ این است که کسانی که بحران اخیر را پایان نظام بازار آزاد و سرمایه داری می دانند نه تنها از اوضاع کشورهای متکی بر بازار بی اطلاعند، که از تاریخ اقتصادی کشورهای کمونیست هم خبری ندارند. می خواهم بگویم که حتی از تاریخ اقتصاد اخیر ایران هم اطلاعی ندارند.
بحران اقتصادی اخیر غرب را با بحران سالهای 1958 تا 1961 در نظام کمونیستی چین مقایسه کنید. در بحران و قحطی چین و زمانی که سیاست "خیزش عظیم به جلو" (Big Leap Forward) مائو شکست خورد بیش از 30 میلیون چینی جان خود را از دست دادند. ایجاد مزارع اشتراکی در شوروی سابق هم منجر به مرگ میلیونها تن شد. بحران در نظام بازار آزاد یعنی آن و بحران در نظام کمونیستی یعنی این. خودتان دو نظام اقتصادی را مقایسه کنید.
می توان بحرانهای غرب در چند دهه اخیر را با بحرانهای چند دهه اخیر ایران نیز مقایسه کرد. مثلا بحران اقتصادی سالهای 1365 و 1366 را در نظر بگیرید که در آن تولید ناخالص داخلی ایران در طول این دو سال بیش از 50% درصد کاهش یافت. دلیل اصلی بحران هم نه جنگ بود و نه کاهش قیمت نفت. دلیل اصلی بحران سیاستهای شبه کمونیستی دولت و دخالت در جزئی ترین امور تولید بود. بحران نظام بازار بحران است یا این بحران؟
بحرانهای نظام بازار- یا اگر می خواهید آن را نظام سرمایه داری بنامید- از بحران های نظام های دیگر به مراتب کوچکتر است و به همین دلیل این نظام بدون جایگزینی است.

سال نو مبارک باشد.
پ. ن.
این روزها مشغله من زیاد است و به همین دلیل کمتر یادداشت می گذارم. یکی دو ماه دیگر فرصت بیشتری خواهم داشت.



۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

رکود تورمی شدید در انتظار اقتصاد ایران


یکم:
در هیچ کجای تاریخ بازار نفت، قیمت ها آنقدر غیر قابل پیش بینی نبوده اند که حالا هستند. دیروز و به رغم تصمیم اوپک به کاهش 2.2 میلیون بشکه ای نفت که خود رکورد تاریخی محسوب می شود قیمت نفت کاهش پیدا کرد و به پائینترین سطح طی بیش از چهار سال گذشته رسید.
دوم:
موقع بستن بودجه سال دیگر در ایران است و و ضعیت بازار نفت ملتهبتر از همیشه. همین مسئله بودجه ریزی برای سال آینده در ایران را دچار مشکلی اساسی می کند. شنیده ها هم حاکی از آن است که بودجه بر اساس نفت 45 دلار بسته خواهد شد.
سوم:
تصور من این است که با توجه به بودجه سال جاری و تورم در داخل کشور، بودجه سال دیگر ایران بایستی بین 100 تا 120 هزار میلیارد تومان باشد. (غیر از بودجه بانکها و شرکتهای دولتی)
چهارم:
برای اقتصاد ایران با این شرایط بازار نفت و بودجه دولتی چند سناریو قابل پیش بینی است. (همه محاسبات در این سناریوها به اصطلاح سرانگشتی و به فرض تلاش برای ثابت نگاه داشتن قیمت دلار است و اگر دوستان اطلاعی از اعداد و ارقامی دارند که به دید بهتر من کمک می کند لطفا دریغ نکنند.)
سناریوی اول، سناریوی خوش سانشی:
قیمت نفت به بالای 70 دلار صعود خواهد کرد. درآمد نفت (حدود 60 میلیارد دلار) و مالیات و سایر بیش از 80 درصد درآمد دولت را تامین می کند. کسری بودجه مانند سالهای قبل خواهد بود و همین شرایط کنونی کلان اقتصادی به مدت یک سال دیگر دوام خواهد آورد. دولت احتمالا باقیمانده ذخیره ارزی را مصرف خواهد کرد و به امید شانس دوباره (بالا ماندن قیمت نفت برای سال بعد) خواهد نشست.
سناریوی دوم:
قیمت نفت بین 40 تا 50 دلار خواهد بود. درآمد ارزی نفت بین 35 تا 45 میلیارد دلار خواهد بود که احتمالا کمتر از 40% بودجه است. کسری بودجه می تواند تا حدود 40% کل بودجه باشد که از نظر تاریخی و حتی برای اقتصادی مانند ایران رقم بزرگی است.
کسر بودجه از طریق استقراض از بانک مرکزی تامین خواهد شد. دولت باقیمانده ذخیره ارزی را خواهد سوزاند. تورم به بالاترین حد بعد از سال 74 خواهد رسید. سرمایه گذاری درازمدت روی صنایع نفت و گاز و سایر صنایع مهم کند خواهد شد.

سناریوی سوم، سناریوی بد شانسی:
قیمت نفت زیر 25 دلار خواهد بود. درآمد ارزی نفت حدود 20 میلیارد دلار خواهد بود که کمتر از 20% بودجه است. کسری بودجه قطعا بیش از 50% کل بودجه می شود (اگر اشتباه نکنم این مسئله فقط یک بار در سالهای 65 - 66 اتفاق افتاده است.) کسر بودجه از طریق استقراض سنگین از بانک مرکزی تامین خواهد شد. دولت باقیمانده ذخیره ارزی را خواهد سوزاند. تورم شدید به همراه رکود بسیار سنگین اقتصاد را تهدید خواهد کرد. سرمایه گذاری درازمدت روی صنایع نفت و گاز و سایر صنایع مهم تقریبا متوقف خواهد شد. کنترل قیمت ارز کاملا از دست دولت خارج می شود.

پیشنهادها:
قیمت ارز بلافاصله افزایش یابد.
لایحه بودجه سال بعد مشروط باشد. به نظر من یک سناریو در بودجه بایستی بودجه بر اساس نفت 25 دلار باشد. (به اصطلاح برای بدترین شرایط آماده شوید و به بهترین شرایط امیدوار باشید.) هیچ کدام از سناریوها نباید قیمت نفت را بیش از 40 دلار فرض کند. اگر درآمد نفت بیش از این باشد از خرج آن خودداری شود.
برداشت ارز از صندوق ذخیره ارزی را متوقف و بلافاصله به افزایش آن اقدام شود.
دولت احمدی نژاد منکر علم اقتصاد است. بسیار دشوار است که عینک واقع بینی را در جلو چشمان این دولت گذاشت. انکار واقعیت اما، در این شرایط بسیار نامطمئن می تواند برای اقتصاد ایران فاجعه بار باشد.
پ.ن.
دوماه پیش هم در همین رابطه یادداشتی نوشتم به نام اقتصاد ایران در خطر شوکی بزرگ که در دنیای اقتصاد هم چاپ شد. اگر علاقه به این بحث دارید آن را هم بخوانید.
پ.ن.2.
من از اقتصاد ایران کمی دورم و به همین دلیل تحلیل دقیقتری از این اوضاع نمی توانم به دست بدهم. از این بابت عذرخواهی می کنم.

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

مادر همه کلاهبردارهای تاریخ

سخنی است از وارن بافت (ثروتمند ترین سرمایه گذار دنیا) که وقتی مد تبدیل به جزر می شود مشخص می شود که چه کسی لخت شنا می کرده است.
یکی از این کسانی که لخت شنا می کرده است کسی است به نام مدوف (Madoff). مدوف بیش از 50 میلیارد دلار (به شیوه معروف کلاهبردار تاریخی، پانزی) کلاهبرداری کرده است. کلاهبرداری به شیوه پانزی در اساس بسیار ساده است. پانزی کسی بود که پول مردم را به عنوان سرمایه گذاری می گرفت ولی واقعا سرمایه گذاری نمی کرد بلکه با پولی که از سرمایه گذاران بعدی می گرفت پول و سود سرمایه گذاران قبلی را می پرداخت. مشخص است که این کار تا ابد نمی تواند ادامه پیدا کند. کلاهبرداری مدوف از کار پانزی پیچیده تر ولی در اساس همان شیوه بوده است. این کلاهبرداری بزرگترین کلاهبرداری در تاریخ توسط یک فرد است.
پ.ن. نوع دیگر کلاهبرداری در سرمایه گذاری همان روش شرکت های هرمی مانند گلد کوئیست است که با روش پانزی متفاوت است.

۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

نشانه هایی از ادامه رکود در آینده

شاخص بهای عمده فروشی در ماه نوامبر در امریکا ۲.۲٪ کاهش پیدا کرده است که به احتمال زیاد به معنای تورم منفی برای دومین ماه متوالی است. تورم منفی دوباره در ماه نوامبر نشان دهنده این است که رکود تمام نشده است. در اول این هفته هم دولت امریکا ۳۰ میلیارد دلار اوراق قرضه سه ماهه را به حراج گذاشت که به قیمت کمتر از پنج هزارم درصد! فروش رفت. در این میان یکی از خریداران حتی حاضر شده است که به ازای هر یک دلار به دولت قرض می دهد چهار هفته دیگر ۹۹.۹ سنت پس بگیرد. ترکیب این دو سیگنال مهم اقتصادی نشان می دهد که اعتماد در بازار بسیار سست است و ترس نیروی غالب بر بازار است و تا زمانی که ترس غالب است بحران ادامه خواهد داشت. زمانی روزولت در مواجهه با شرایطی مشابه گفته بود که : "تنها چیزی که باید از آن بترسیم خود ترس است."
The only thing that we should fear is the fear itself.

نوشته قبلی من راجع به تورم منفی

۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

نرخ بیکاری گمراه کننده

اجازه بدهید که این نوشته را با یک سوال شروع کنم: آیا نرخ بیکاری 8% فقط به این معنی است که تعداد بیکاران دو برابر حالتی است که نرخ بیکاری 4% است؟
جواب کوتاه: نه
جواب بلندتر: به هیچ وجه نه.
چرا؟
وقتی بیکاری در مثلا امریکا 4% است (درست مانند سال 1999 در امریکا)احتمالا کسانی که بیکار شمرده می شوند آنهایی هستند که یک شغل را رها کرده اند تا دنبال شغل بهتری بگردند (بیکاری اصطکاکی). یا کسانی که مهارتشان با فرصتهای اشتغال مطابقتی ندارد(بیکاری ساختاری). فرصتهای اشتغال به وفور پیدا می شوند و دستمزدها در حال افزایش شدیدند. همه از نرخ بیکاری پائین سود می بردند حتی کسانی که هم اکنون شغل دارند. اگر کسی بیکار است از سر انتخاب است و نه به خاطر کمبود فرصت.
نرخ بیکاری جدید امریکا برای ماه نوامبر اعلام شده که برابر 6.7 درصد است. این نرخ بیکاری اما، گمراه کننده است. شرایط کار در امریکا در وضعیتی بسیار بد قرار دارد. این آمار اولا کسانی را که از روی ناامیدی دیگر به دنبال شغل نمی گردند لحاظ نمی کند. ثانیا، این آمار کسانی را که شغل پاره وقت دارند و به امید یافتن شغل تمام وقتند را نیز شامل نمی گردد. اگر این دو عدد را به تعداد بیکاران اضافه کنیم (که هیچ کشوری از امریکا گرفته تا ایران این کار را نمی کند.) نرخ بیکاری بدست می آید که نرخ بیکاری موثر نامیده می شود. نرخ موثر بیکاری در ماه نوامبر در امریکا 12.5 درصد بوده است که این یکی بسیار نگران کننده است.
اگر نرخ بیکاری مثلا 8% شود، در آن صورت به تعداد افراد گروه ناامید از کار و پاره وقت هایی که در آرزوی یافتن کار تمام وقتند به شدت اضافه می گردد. به همین دلیل است که نرخ بیکاری 8% برای امریکا فاجعه اقتصادی به شمار می آید.
حال نرخ رسمی بیکاری ایران را در نظر بگیرید که حدود 11% است. این نرخ بیکاری به معنی وجود میلیونها فرد است که ناامید از یافتن کار هستند و به همین دلیل در آمار بیکاری نمی آیند. و یا میلیونها جوانی که احتمالا کاری نیمه وقت دارند و منتظر کار دائمند.
نکته دیگر این است که نرخ بیکاری یکسان در دو کشور به معنی یکسان بودن شرایط کار دو کشور نیست. دلیل آن هم اولا این است که نرخ بیکاری یک تعریف تکنیکی است که در کشور های متفاوت فرق میکند. ثانیا بعضی کشورها به بیکاران خود بیمه بیکاری می پردازند و چتر حمایت از بیکاران در آن کشورها موجود است. این بیمه بیکاری خود اولا باعث افزایش بیکاری می شود و ثانیا بیکاری در این کشورها آنقدر که در دیگر کشورها بد تلقی می شود مصیبت بار نیست.

۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

واقعیت تلخ وابستگی


بحران اقتصادی اخیر امریکا و جهان واقعیت تلخی را آشکار تر از همیشه کرده است و آن واقعیت این است که زندگی ما وابسته به مصرف نفت دیگران است. اصلا ما ثروتی از خود نداریم و قادر به تولید ثروت نبوده ایم. (مخصوصا در این چهارصد سال بعد از صفویه.) همین نفتمان را هم دیگران کشف کرده اند و دیگران ظرفیت تولیدش را ایجاد میکرده اند و می کنند.
هر زمان که تقاضایشان برای نفت ما افزایش پیدا می کرده است، ما ثروتمندتر شده ایم. و هر زمان که مانند بحران اخیر مصرفشان را کاهش داده اند ما ثروتمان را از دست داده ایم.
هر دولتی هم که در ایران به قدرت می رسیده است با قول کاهش وابستگی به نفت آمده و موفقیتی به دست نیاورده است. و این داستان در آینده هم تکرار خواهد شد. حالا هم می گویند که با نفت 5 دلاری مملکت را می چرخانیم. شوخی کردید و ما هم خندیدیم.
وقت آن است که اقرار به واقعیت تلخ کنیم. بدون فهمیدن این مشکل اساسی، اشتباهات گذشته را تکرار خواهیم کرد. باید بدانیم که نفت در ذات خود ارزشمند نیست. ارزش نفت از آنجا می آید که کسانی که ثروت تولید می کنند خواهان مصرف آنند. اگر ما می خواهیم که از وابستگی به نفت رهایی پیدا کنیم راه حل تولید ثروت از راهی دیگر است. درست است که اقتصاد امریکا هم وابسته به نفت است ولی باور کنید که نوسانات اقتصادی ایران در اثر تغییرات قیمت نفت به مراتب بزرگتر از نوسانات اقتصاد امریکا در اثر شوکهای نفتی است. امریکا و بقیه تولید کنندگان ثروت بیکار ننشسته اند. استاندارد CAFE را ببینید، نگاهی به سرمایه گذاری شرکتهای اتومبیل سازی در زمینه ماشین های هایبرید و برقی بیندازید تا بفهمید که تهدید جدی است. فرصت زیادی باقی نیست، قبل از آنکه آنها وابستگی خود را به نفت کاهش دهند ایران باید وابستگی خود را به نفت کاهش دهد.
و البته به نفت نباید بد گفت که با این طرز تفکر پیران قوم، اگر نفت نداشتیم افغانستانی دیگر بودیم.

۱۳۸۷ آذر ۵, سه‌شنبه

ثروت از دست رفته در بحران اخیر و بسته محرک اقتصادی


امروز از NBC شنیدم که مجموع ثروت از دست رفته در بحران اخیر در سراسر جهان بیشتر از 31 هزار میلیارد دلار است. ثروت از دست رفته در بازار امریکا بین 9 تا 11 هزار میلیارد تخمین زده می شود. باور عمومی هم این است که برای هر یک دلار ثروت به دست آمده، مردم 5 سنت به مصرف سالانه خود اضافه می کنند. به این پدیده اثر ثروت گفته می شود. اگر قبول کنیم که معکوس اثر ثروت هم درست است به این معنی که برای هر دلار ثروت از دست رفته مردم 5 سنت (5 درصد ثروت) از مصرف خود می کاهند، در آن صورت مصرف امریکا بایستی چیزی حدود 500 میلیارد دلار کم شود که بیش از 3 درصد تولید ناخالص داخلی ای کشور است. برای خنثی کردن این اثر ثروت به بسته محرک اقتصادی در همین ابعاد نیاز است. اوباما در پی تهیه چنین بسته ای است که هنوز عددی برای آن مشخص نکرده است ولی تخمین ها چیزی بین 500 تا 700 میلیارد دلار را بیان می کنند.
منابع: NBC, Washington Post, NYtimes

۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

تورم منفی، تهدید بزرگ اقتصاد امریکا

آن چیزی که بسیاری از اقتصاددانها از آن ترس داشتند بالاخره اتفاق افتاد. تورم در ماه اکتبر در امریکا منفی شد. کاهش قیمتها در این سطح از سال 1947 به این طرف سابقه نداشته است. تورم پایه - بدون احتساب غذا و انرژی- هم منفی است که خبر بسیار بدی است. به احتمال زیاد، تورم ماه نوامبر هم منفی خواهد بود. اگر این روزها در امریکا خرید کنید این کاهش قیمت را حس می کنید. از ماشین گرفته تا بوقلمون (دیروزهر پوند بوقلمون در فروشگاه کروگر اینجا 50 سنت بود) و مخصوصا بنزین (بنزین در اینجا هر گالن 1.75$ است در حالی که چند ماه پیش قیمت آن در حدود 4.5$ بود).
شاید تصور کنید که خبر کاهش قیمتها (مخصوصا برای کسانی که درآمد ثابتی دارند) خبر خیلی بدی هم نباشد. برای کل اقتصاد اما، این خبر، خبر خیلی بدی است. در حقیقت، تورم منفی علامتی است بر اینکه رکود اخیر احتمالا عمیقتر از آن چیزی است که آمارهای مربوط به بیکاری نشان می دهد و رکود عمیقتر هم خواهد شد.
چرا تورم منفی و کاهش قیمت ها رکود را بدتر می کند؟ یک دلیل ساده آن است که معمولا شرکتها تعهدات ثابتی دارند که باید برآورده کنند. از جمله این هزینه های ثابت حقوق پرسنل است. اگر قیمت ها کاهش یابد، درآمد شرکت ها کاهش می یابد در حالی که عمده هزینه هایشان ثابت مانده است. همین مسئله باعث ورشکستگی یک عده از شرکتها می شود. که این آخری باعث کاهش تقاضا برای کالاهای شرکت های دیگر و در نتیجه کاهش بیشتر قیمت ها می شود. و این داستان و سیکل نامیمون می تواند مانند فیدبک مثبتی عمل کند که رکود را عمیقتر می کند.
دلیل دوم آن است که در زمان رکود و تورم منفی (که می تواند ناشی از رکود یا ناشی از بحران در بازار اعتبار باشد) نگهداشتن پول در حقیقت با پاداش همراه است در حالی که سرمایه گذاری با ریسک بیشتری همراه می شود. به همین دلیل میل به سرمایه گذاری به شدت کاهش می یابد که این خود باعث عمیق تر شدن رکود می شود.
تجربه دهه 1990 ژاپن و دهه 1930 در امریکا نشان می دهد که مبارزه با تورم منفی بسیار سخت است.

پ.ن. تورم منفی ترجمه من از deflation است. نمی دانم دوستان اقتصادی در ایران از چه کلمه ای استفاده می کنند. اگر کسی میداند لطفا مرا مطلع کند.

۱۳۸۷ آبان ۲۳, پنجشنبه

درباره پیش بینی قیمت نفت


در این یادداشت می خواهم به این نکته اشاره کنم که اصولا و به جز مواقعی استثنائی، پیش بینی قیمت نفت در کوتاه مدت بسیار دشوار است. اشتباهی که بعضی از اقتصاددانها مرتکب می شوند آن است که مانند راننده ای که به هنگام رانندگی فقط به آینه جلو نگاه می کنند (و در حقیقت فقط گذشته را می بینند) سعی می کنند که آینده را پیش بینی کنند. به همین دلیل بسیاری از اقتصاددانها در هنگام بالارفتن قیمت نفت پیش بینی می کنند که قیمت بالاتر خواهد رفت و در هنگام پایین آمدن قیمت هم معمولا پیش بینی این است که قیمت پایینتر هم خواهد رفت.
واقعیت آن است که پیش بینی قیمت نفت بسیار دشوار و تقریبا غیر ممکن است. قیمت نفت مانند کالاهای کم کشش دیگری چون کالاهای کشاورزی، در بیشتر طول تاریخ خود شکل رندم دارد. در دوره ای کوتاه از تاریخ، و به دلیل شوکهای بزرگ وارد بر عرضه مانند سالهای ۱۹۷۳ و ۱۹۸۰ و شوک بر تقاضا مانند سالهای اول این دهه، پیش بینی روند قیمت نفت آسانتر بوده است. اما در بیشتر طول تاریخ خود قیمت نفت پیش بینی کنندگان را مایوس می کرده است.
واضح است که برای اقتصاد وابسته به نفتی مثل ایران پیش بینی درآمدهای نفتی مهم است. اما به نظر من کاستن وابستگی اقتصاد به نفت آسانتر از مدیریت اقتصاد بر اساس پیش بینی تغییرات قیمت نفتی است.
کاستن وابستگی اقتصاد به نفت به معنی افزایش مالیات بر درآمدها نیست. افزایش ضریب مالیاتی حتی ممکن است نوسانات اقتصادی ناشی از تغییرات در قیمت نفت را زیاد کند. کاستن این وابستگی به معنی کاهش نوسانات اقتصادی در اثر تغییر در درآمد نفتی است. باید سدی بین درآمدهای نفتی و درآمدهای دولت ایجاد کرد تا در آمدهای دولت از تغییرات (سیل و خشکسالی) در درآمدهای نفتی مصون شود. ایجاد چنین سدی، با وجود ساختار سیاسی اقتصادی فعلی در ایران بسیار مشکل است.

پ.ن. مدتی پیش و وقتی که قیمت نفت بالاتر از صد دلار و بحران مالی در حال شروع شدن بود من در یادداشت کالبدشکافی بحران اخیر موسسات مالی امریکا و عواقب آن بر اقتصاد ایران بر خلاف عادت مالوف به این نکته اشاره کردم که "اگر اقتصاد جهان به تبع این سقوط در بازارهای مالی به رکود فرو رود (که احتمال آن وجود دارد)، قیمت نفت به شدت سقوط خواهد کرد. سقوط قیمت نفت هم برای اقتصاد ایران که مانند معتادی به درآمدهای نفت وابسته است و به دز بالاتر(درآمد نفت بالاتر) هر چه بیشتر عادت کرده است، مانند ترمز بزرگی عمل خواهد کرد که باعث ایجاد رکود و افزایش تورم خواهد شد. ایران برای مقابله با این بحران اولا باید بحران را بهتر بشناسد و ثانیا ذخیره ارزی فراهم کند که بتواند با استفاده از آن از نوسانات این بحران در امان بماند."
در آن زمان بحث رکود تازه در حال مطرح شدن بود ولی هر کسی که درک درستی از اقتصاد داشت می دانست که با این بحران در نظام مالی جهان، رکود غیر قابل اجتناب است. آنچه که من پیش بینی کردم سقوط قیمت نفت در زمانی بود که قیمت بالا بود که آن هم اتفاق افتاده است. در یادداشت دیگری هم نوشتم که این سقوط باعث تسریع بحران ارزی در ایران خواهد شد که اگر درست مدیریت نشود باعث ایجاد شوکی بزرگ در اقتصاد خواهد گشت. این نکته را به این جهت ذکر کردم که بگویم در موارد استثنائی، کار پیش بینی قیمت نفت در کوتاه مدت ممکن می شود.


۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

بحران در حال عمیق شدن است.

بحران اخیر اقتصادی دنیا که از بازارهای مالی شروع شده بود در حال گسترش به دیگر بخشهای اقتصادی و در عین حال عمیق شدن است. نرخ بیکاری در امریکا به شدت در حال افزایش است و نرخ بیکاری بالاتر از 8 درصد که تا دو ماه پیش غیرممکن تصور می شد به احتمال زیاد در پیش روست. مردم از مصرف کاسته اند و بیشتر پس انداز میکنند که در کوتاه مدت و در این شرایط بدترین اتفاق ممکن برای اقتصاد است. کمپانی های بزرگ در حال اخراج وسیع کارکنان خود هستند و صنعت اتومبیل سازی عملا در سی سی یو است. صادرات امریکا، که تنها بخش پررونق اقتصاد امریکا در طی بیش از یکسال گذشته بوده است و مانع رکود می شده است، به دلیل رکود جهانی در معرض تهدید است. مشکلات مالی و اقتصادی امریکا به سرعت در حال گسترش به دیگر نقاط جهان است و در عمل اقتصاد امریکا و جهان سکته کرده است. سوال این است که برای مقابله با این بحران چه کارهایی می توان انجام داد.
جواب:
  1. بحران موسسات مالی نقطه شروع این بحران بوده است. بحران در موسسات مالی باعث خشک شدن نقدینگی و ایجاد مشکل در اعطای وام می شود که این مسئله خود باعث رکود می شود. برای مقابله با بحران موسسات مالی و گسترش آن چندین راه حل مورد استفاده قرار گرفته است که از جمله آنها به بسته مالی 700 میلیارد دلاری، تزریق پول به سیستم بانکی با کاهش نرخ بهره (مخصوصا نرخ بهره ای موسوم به نرخ بهره ترجیحی discount rate) و حراج پول و .. می توان اشاره کرد.
  2. بحران مالی امریکا به سایر نقاط جهان گسترش یافته است که از جمله آن به ورشکستگی ایسلند هم منجر شده است. برای مقابله با کمبود دلار و جلوگیری از گسترش بیشتر این بحران به بازارهای دیگر، فدرال رزرو صدها میلیارد دلار در اختیار بانک های مرکزی دیگر کشورها، از اروپا تا کانادا گرفته تا مکزیک و کره جنوبی قرار داده است. از جمله، هفته گذشته فدرال رزرو 120 میلیارد دلار در اختیار چهار کشور برزیل، کره جنوبی، مکزیک و سنگاپور قرار داد.
  3. به دلیل غلبه ترس بر بازار، ابزارهای پولی به کارآمدی قبل نیستند. به این معنی که وقتی بانکها متمایل به قرض دادن نیستند سیاست انبساط پولی (شامل کاهش نرخ بهره و عرضه پول یا همان به قول خودمان چاپ پول) باعث تشویق سرمایه گذاری نمی شود و لذا دیگر موثر نیست. در این شرایط چاره ای جز توسل به سیاست مالی برای تهییج اقتصاد نیست. در ابتدای سال 2008 کنگره امریکا به یک بسته تحریک (stimulus package) یکصد و پنجاه میلیارد دلاری رای داد که بر اساس آن هر نفر 600 دلار دریافت می کرد. تاثیر آن بسته بر اقتصاد به درستی روشن نیست ولی گمان های اولیه آن است که بیشتر این پول پس انداز شده است که به معنی شکست طرح است. شکست طرح قبل به معنی دست به کار شدن دوباره است. به احتمال قریب به یقین، بسته مالی دیگری به ارزش 300 تا 600 میلیارد دلار برای تهییج اقتصاد به زودی مطرح خواهد شد. توجه کنید که بسته مالی 700 میلیارد دلاری بسته ای مالی برای تحریک اقتصاد نبود. آن بسته، بسته ای برای نجات موسسات مالی بود.
  4. به احتمال زیاد، دولت امریکا مجبور به پرداخت مستقیم وام به بسیاری از شرکت های غیرمالی خواهد شد که در این شرایط به وام دسترسی ندارند. از جمله شرکتهای مهمی که وام های کلان از دولت دریافت خواهند کرد شرکتهای اتومبیل سازی هستند.
مجموعه این اقدامات منجر به کسری بودجه ای در سال 2009 خواهد شد که احتمال دارد از یک تریلیون دلار بگذرد. کسری بودجه نزدیک به 500 میلیارد دلاری سال 2008 خود رکورد تاریخی بود.
پ .ن . درباره عواقب احتمالی بحران مطلب نیمه کاره ای دارم که امیدوارم به زودی تکمیل کنم. مطلب نیمه کاره دیگری درباره پارادوکس های اقتصادی نوشته ام که به وسیله آن سعی می کنم توضیح دهم که چرا بحران اخیر به رکود منجر می شود و چگونه نقدینگی خشک می گردد.

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

سیگار تهدیدی بر علیه امنیت غذایی

امروز مطالعه جدید پزشکی دیدم که بیش از اینکه مطالعه پزشکی باشد شبیه مطالعه اقتصادی است. بر اساس این مطالعه که در یک ژورنال پزشکی (Archives of Pediatrics & Adolescent Medicine) منتشر شده، دسترسی کودکان و بزرگسالان به غذای سالم و کافی در خانواده هایی که در آنها فردی سیگاری زندگی می کند بسیار محدودتر از خانواده هایی است که در آنها فرد سیگاری وجود ندارد. خلاصه بعضی از نتایج این بررسی:
  • عدم امنیت غذایی عدم دسترسی به غذای کافی که از نظر اجتماعی قابل قبول باشد تعریف شده است.
  • حداقل یک سیگاری در 23% خانواده هایی که در آنها کودکی زندگی می کند وجود دارد.
  • 17% کودکانی که در خانواده با حداقل یک سیگاری زندگی می کنند امنیت غذایی ندارند در حالی که 8.7 درصد کودکانی که در خانواده بدون سیگاری زندگی می کنند امنیت غذایی ندارند.
  • 3.2% کودکانی که در خانواده با حداقل یک سیگاری زندگی می کنند در عدم امنیت شدید غذایی به سر می برند در حالی که 0.9 درصد کودکانی که در خانواده بدون سیگاری زندگی می کنند در عدم امنیت شدید غذایی به سر می برند.
  • %23 بزرگسالانی که در خانواده با حداقل یک سیگاری زندگی می کنند امنیت غذایی ندارند در حالی که 11 درصد بزرگسالانی که در خانواده بدون سیگاری زندگی می کنند امنیت غذایی ندارند.
  • 12% بزرگسالانی که در خانواده با حداقل یک سیگاری زندگی می کنند در عدم امنیت شدید غذایی به سر می برند در حالی که %4 درصد بزرگسالانی که در خانواده بدون سیگاری زندگی می کننددر عدم امنیت شدید غذایی به سر می برند.
مطالعه نتیجه گیری کرده است که در خانواده های فقیر سیگار جایگزین غذا می شود.
به نظر من اگر همین مطالعه در ایران انجام شود همین نتیجه بدست خواهد آمد. توجه به این نکته لازم است که عدم امنیت غذایی در ایران به مراتب شدیدتر از کشوری مانند امریکاست که این مطالعه درباره آن است.
با نگاه به این بررسی، برای من چند سوال پیش آمده است:
  1. آیا می توان با تبلیغات بر علیه سیگار و مبازرزه با دخانیات با فقر هم مبارزه کرد؟
  2. تاثیر افزایش مالیات بر سیگار بر تغذیه کودکان چیست؟ لازم است به این نکته توجه شود افزایش قیمت سیگار مصرف را کاهش می دهد اما اگر کشش قیمتی کمتر از یک باشد (به این معنی که اگر برای هر یک درصد افزایش قیمت، مصرف کمتر از یک درصد کاهش یابد) در آن صورت افزایش قیمت بودجه خانواده سیگاری را بیشتر تحت فشار قرار میدهد و وضعیت امنیت غذایی بدتر می شود. اما اگر سیگار کشش قیمتی بالاتر از یک داشته باشد در آن صورت افزایش قیمت سیگار به امنیت غذایی و رشد کودکان کمک می کند. (مطالعات مختلفی که برای کشش قیمتی سیگار و من آنها را دیده ام کشش قیمتی سیگار در امریکا را بین 4.- و 1.5- برآورد کرده اند.)

۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه

اقتصاد ایران در خطر شوکی بزرگ

اقتصاد ایران در معرض شوکی بزرگتر از شوک اقتصادی سال 1374 است. شوک تورمی و اقتصادی سال 1374 قابل پیشگیری بود و شوک آینده هم، اگر از هم اکنون تدابیری اندیشیده شود، قابل آرام کردن است. دلیل اینکه فکر میکنم شوک اقتصادی در راه است به شرح زیر است.

اول، در سالهای 1374 تا 1376 و در تقریبا سه مرحله قیمت دلار در بازار از کمتر از 1500 ریال به بیش از 9000 ریال افزایش یافت. در ابتدا و در دوره دولت هاشمی، دولت وی به اشتباه سعی کرد که جلو افزایش قیمت از 1500 ریال را به وسیله تزریق دلار در بازار آزاد بگیرد. در شرایطی که دولت به تک تک دلارهایش برای واردات حتی کالاهای به اصطلاح اساسی در سالهای آینده نیاز پیدا می کرد، دولت مانده ذخیره ارزی را به بازار ریخت تا به گمان خود جلو افزایش ارزش دلار (و در حقیقت جلو کاهش ارزش ریال) را بگیرد. تلاش ناموفقی بود و قیمت دلار افزایش یافت. بهترین تصمیم هم نگاه کردن انفعالی دولت خاتمی به افزایش دلار از 5000 ریال به 9000 ریال بود. گر چه چاره ای جز این هم نبود. دولت ذخیره ارزی لازم برای حمایت از واحد پول خود را نداشت.

دوم، از آن تاریخ تا کنون قیمت دلار در مقابل ریال در همان حدود 9000 تا 10000 ریال مانده است. همین ماندن قیمت در این حدود این تصور را به ذهن می رساند که شاید سیاست غیر رسمی دولتهای خاتمی و احمدی نژاد آن است که به رغم تورم بالا در ایران، ریال را تثبیت کنند. در این امر هم تا کنون موفق بوده اند. دلیل آن هم بسیار ساده است: قیمت نفت و لذا درآمد ارزی ایران همواره در حال افزایش بوده است. دولت هر سال بودجه خود را افزایش داده است و برای تهیه ریال بودجه عملا هر سال نقدینگی را به صورت نجومی افزایش داده است و تورم هم ایجاد کرده است ولی توانسته دلار را،تنها به این دلیل که قیمت نفت و درآمد ارزی از آن هم سریعتر افزایش می یافته است، ثابت نگه دارد .

سوم: ایران تنها نیست. روسیه و کشورهای نفتی دیگر هم همین کار را کرده اند. تفاوت آنها با ایران این است که تورم بالای ایران را نداشته اند. ولی در اساس نقدینگی در داخل کشورشان را افزایش داده اند و در عین حال قیمت پولشان را نسبت به دلار تثبیت کرده اند. تفاوت دوم آن است که روسیه به عنوان مثال بیش از 500 میلیارد دلار ذخیره ارزی فراهم کرده است تا نواسانات ارزی خود را در آینده مدیریت کند.

چهارم: مطمئنا سیاست موفق تثبیت ریال در 10 سال گذشته و در حالی که تورم در ایران همواره بالا بوده است چیزی جز خوش اقبالی نبوده است و سیاستی نیست که قابل دوام باشد. این سیاست حتی اگر قیمت نفت در سطوح بالاتر از 100 دلار هم می ماند قابل دوام نبود.

پنجم: با قیمت نفتی که هر روز در حال کاهش است مسلما در ماههای آینده شاهد فشار بازار بر ریال خواهیم بود. تقاضا برای دلار افزایش خواهد یافت اما درآمد ارزی کفاف این افزایش تقاضا را نخواهد داد. در این میان و در یک نقطه زمانی بازار متوجه خواهد شد که دولت نمی تواند تقاضا برای دلار را جوابگو باشد. به محض اینکه بازار متوجه این امر شود که دولت ممکن است قادر به ادامه سیاست تثبیت قیمت ریال نباشد، تقاضای سفته بازی (Speculative)برای دلار افزایش نجومی خواهد یافت. شبیه آن چیزی که در سال 1374 اتفاق افتاد و تقریبا تمام نقدینگی مملکت به دنبال خرید دلار بود. در این حالت قیمت دلار قطعا افزایش شدید و یک شبه ای خواهد یافت. در این هنگام است که احتمال آن وجود دارد که دولت با اتخاذ سیاست های اشتباه اقتصاد را در معرض خطر جدی قرار دهد.

ششم: اینکه آیا چنین شوکی قابل پیشگیری باشد یا نه بستگی به دو عامل دارد که اولین آن شانس و اقبال است و دیگری اتخاذ سیاست های اقتصادی درست. اگر قیمت نفت بیش از این و به مدت طولانی کاهش یابد (حتی اگر سیاست های درستی اتخاذ شود) گریزی از این شوک اقتصادی نیست. اگر قیمت نفت بیش از این کاهش نیابد در آن صورت ممکن است بحران کمی به عقب رانده شود. در بهترین شرایط قیمت نفت به بالای 100 دلار باز خواهد گشت و بحران یکی دو سالی به عقب رانده خواهد شد.

هفتم: در ابتدای فشار به ریال، به احتمال زیاد دولت با اقدام به محدودیت واردات، تزریق دلار موجود در ذخیره ارزی به داخل بازار، و محدود کردن خروج ارز از کشور سعی در کنترل وضعیت موجود خواهد کرد که هرسه سیاست اشتباه است. دو سیاست دوم و سوم را روسیه در هفته گذشته به کار گرفته است. در حقیقت روسیه در هفته گذشته بیش از 15 میلیارد دلار از ذخیره ارزی خود را صرف خرید روبل کرده است تا از کاهش ارزش آن در مقابل دلار جلوگیری کند.

هشتم: احتمالا دولت و به دلیل آنکه دلار کافی ندارد تا با فروش آن در بازار بودجه خود را تامین کند دست به استقراض گسترده از بانک مرکزی خواهد زد. این کار حجم نقدینگی را به صورت غیرقابل کنترلی افزایش خواهد داد که منجر به تورمی خواهد شد که کنترل آن در کوتاه مدت دشوار به نظر می رسد.

نهم: کمبود ارز برای بعضی از صنایع فرصت ایجاد می کند و بعضی از صنایع داخلی را با مشکل جدی مواجه خواهد کرد. به نظر می رسد که صنایع تجارت پذیر (tradable) از کاهش قیمت نفت، کمبود ارز، و کاهش ارزش ریال سود خواهند برد و بعضی از صنایع تجارت ناپذیر مانند مسکن و خدماتی که وابسته به واردات است آسیب خواهند دید. یکی از صنایعی که احتمالا سود خواهد دید صنعت میوه داخلی است که در دوران رشد قیمت نفت به دلیل سیاست های حمایتی دولت از طبقه متوسط شهری و واردات میوه از کشورهای خارج تحت فشار بوده است.

دهم: برای آرام کردن بحران در پیش رو، یک راه حل پیش دستی دولت در بازار ارز و گران کردن بلافاصله دلار
حداقل به میزان تورم در سال جاری است. به این وسیله هم در تقاضا برای ارز کمتر می شود و هم نیاز به استقراض از بانک مرکزی کم می شود. بعید می دانم که دولت این سیاست را انتخاب کند. لازم است توجه شود که ادامه سیاست غیر رسمی تثبیت دلار اشتباهی با عواقب بسیار جدی برای اقتصاد ایران است.

یازدهم: این واقعیت که اقتصاد ایران اقتصاد ایزوله ای است و با اقتصاد جهان رابطه درستی ندارد ضمن اینکه ریسک وام دادن به ایران زیاد تلقی می شود، استفاده از بازارهای مالی جهان به عنوان لنگری برای کنترل نوسانات اقتصادی را غیرممکن می سازد. ایجاد زمینه های سیاسی و اقتصادی رابطه بهتر با اقتصاد های مهم جهانی برای کنترل نوسانات اقتصادی آینده ضروری است.

دوازدهم: کنترل هزینه های دولت در زمانی که درآمد دولت از نفت در حال کاهش است یک ضرورت است. بدون انضباط مالی اقتصاد ایران با یک شوک تورمی مواجه خواهد شد.

۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

آیا امریکا ورشکست خواهد شد؟

ایسلند یکی از قربانیان بحران اخیر بانکی است. کشور کوچک و تا همین چند روز پیش ثروتمندی که در آستانه ورشکستگی است و به حتی کرملین برای کمک دست دراز کرده است. بدهی خارجی این کشور تقریبا 8 برابر تولید ناخالص داخلی این کشور است و بیش از 80 درصد بدهی این کشور در حقیقت بدهی بانکهای این کشور به طرفهای خارجی است. اخیرا و با شروع اوج گیری بحران اخیر، مشتریان خارجی بانک های ایسلندی متوجه شده اند که نمی توانند پول خود را از بانکهای ایسلندی پس بگیرند. ایسلند بانکهای خود را ملی کرده است، بورس ایسلند تا همین دیروز بسته بود و به محض باز شدن حدود 80 درصد ارزش خود را از دست داد. سوال این است که با توجه به اینکه حجم بدهی های امریکا در حدود 10 هزار میلیارد دلار است، آیا ممکن است امریکا، که بحران هم از آنجا شروع شده است، ورشکست شود؟ پیش از جواب دادن به این سوال اجازه بدهید مقدمه ای درباره چگونگی قرض گرفتن پول به وسیله دولتها بنویسم.

وقتی دولت کشوری مانند کشور ما ایران با کسر بودجه مواجه است چند راه حل در پیش رو دارد. انتشار پول، که در چند دهه اخیر با بی مسئولیتی کامل انجام گرفته است، راه اول است.
پرانتز اول: همانطور که می دانیم اگر درصد افزایش نقدینگی به مراتب بیش از درصد افزایش تولید داخلی باشد این افزایش نقدینگی به تورم منجر می گردد. تورم ایران هم از همین جنس است. تورمی که تنها و تنها ریشه پولی دارد. راه حل آن هم استفاده از ابزارهای پولی به وسیله بانک مرکزی است. ابزارهای پولیی که بعضی از آنها باید ایجاد شوند و بوسیله بانک مرکزی که با این بانک مرکزی تفاوت کلی دارد در جهت مهار تورم استفاده شوند.
راه حل دوم قرض ریال از مردم در داخل است. انتشار اوراق مشارکت بوسیله دولت (یا انتشار اوراق قرضه) وسیله ای برای قرض ریال است. به دلیل تورم بالا در ایران، دولت عملا توانایی قرض بلند مدت را ندارد. اوراق مشارکت در ایران تا آنجا که من میدانم معمولا سه ساله اند. انتشار اوراق قرضه بلند مدت مثلا سی ساله عملا در ایران غیر ممکن است.
راه حل سومی که در ایران متاسفانه تا چندین سال پیش عملا جزئی از بودجه کشور هم بود تکلیف کردن بانکها به مخارجی بود که دولت آنها را تکلیف می کرد. مثلا یک بانک موظف بود که بزرگراه قزوین-زنجان را بسازد یا صندوق بازنشستگی بزرگراه قم-کاشان را بسازد و پروژه هایی از این دست. این روش تهیه پول برای مخارجی که بایستی به وسیله دولت تامین مالی گردند یکی از بدترین انواع دست اندازی ها به اموال مردم و به نوعی خیانت بانکها به امانت مردم است. متاسفانه هنوز هم دولت دست از سر بانکها بر نداشته است و خود بانکها هم امانتداران خوبی برای پول مردم نبوده اند.
اگر هم زمان با کسر بودجه، دولت با کسر ارز خارجی هم مواجه باشد، در آن صورت دولت دست به استقراض خارجی می زند. نحوه استقراض هم به این ترتیب است که معمولا به سراغ بانک خارجی معتبری می روند و تقاضای وام می کنند. چون پس گرفتن پول از کشوری مانند کشور ما همراه با ریسک در نظر گرفته می شود، نرخ سود بانکی پرداختی معمولا بالا و حتی دو رقمی است. به دلیل درآمد بالای نفت فعلا دولت نیازی به استقراض خارجی ندارد.
دولت امریکا هم کسری بودجه عظیمی دارد. کسری بودجه امسال این دولت (بدون احتساب بودجه نجات موسسات مالی)حدود 500 میلیارد دلار است که رکوردی تاریخی است و تخمین زده می شود که این کسری در سال آینده به بیش از 700 میلیارد دلار برسد. برای جبران این کسری بودجه، دولت امریکا، دلار قرض می گیرد. طریقه قرض پول هم انتشار اوراق قرضه است. عمده ترین خریداران باند دولتی هم موسسات زیر نظر خود دولت امریکا هستند که یکی از این خریداران فدرال رزرو یا همان بانک مرکزی امریکاست که به هر میزان که خود تصمیم بگیرد و منطبق با سیاستهای پولی فدرال رزرو باشد باند دولتی می خرد. در مقابل خرید این اوراق قرضه، فدرال رزرو پول چاپ شده خود را در اختیار دولت قرار می دهد.
کشورها و موسسات و افراد خارجی هم طلبکار بیش از 25 درصد این بدهی ها که بالغ بر 2500 میلیارد دلار است می باشند. ژاپن و چین، هر کدام با بیش از 600 میلیارد دلار، بزرگترین دارندگان خارجی اوراق قرضه دولت امریکا هستند. در حقیقت قسمت عمده ای از ذخائر ارزی جهان همان بدهی های امریکا به کشورهای خارجی است.
با این اطلاعات اجازه بدهید به سوال بالا برگردیم: با توجه به اینکه حجم بدهی های امریکا در حدود 10 هزار میلیارد دلار است، آیا ممکن است امریکا که بحران هم از آنجا شروع شده است ورشکست شود؟
جواب این است که خیر و به دو دلیل:
اولا، در هنگام بحرانی چنین بزرگ در سیستم مالی جهانی، تنها روش امن برای محفوظ نگه داشتن پول بسیار خرید باند دولتی از یک دولت بزرگ است. دولت های کوچک مانند ایسلند قابل اعتماد نیستند. توجه کنید که دولت امریکا تا همین چند روز پیش فقط دارائی های افراد تا 100000 دلار را در بانکها تضمین می کرده است. (برای مقابله با بحران عدم اعتماد به بانکها تغییراتی در این قانون داده شده است از جمله اینکه حد اقل پول تضمین شده در بانکها به 250000 دلار افزایش یافته است و تحت شرایطی و برای یک دوره محدود دارائی های بزرگتر هم تضمین می شوند.) به همین علت در بحران اخیر بسیاری از سرمایه گذاران پول خود را از بانکها بیرون کشیدند و شروع به خریدن باند دولتی، به خصوص اوراق قرضه کوتاه مدت کرده اند. همین امر باعث کاهش شدید نرخ بهره اوراق کوتاه مدت در امریکا شد. (به عبارت دیگر قیمت این اوراق را افزایش داد.)
به همین دلیل، دولت امریکا به هیچ وجه در مقطع فعلی از کمبود سرمایه رنج نمی برد. همه می خواهند به این دولت قرض بدهند تا دارائی خود را حفظ کنند و در این شرایط صحبت از ورشکستگی امریکا به شدت به دور از واقعیت است.
ثانیا، تمام قروض امریکا به دلار است. کشوری که تمام قروضش به واحد پول آن کشور است منکر پرداخت بدهی های خود به طلب کاران نمی شود. (گر چه روسیه یک بار این کار را کرده است!) اگر هیچ چاره دیگری موجود نباشد آن کشور می تواند فقط با چاپ پول بیشتر بدهی های خود را بپردازد. به این کار پولی کردن بدهی یا monetizing debt گفته می شود. گر چه این کار عواقبی مانند تورم بسیار می تواند داشته باشد. ولی در همان حال تضمینی است برای اینکه آن دولت بدهی اسمی خود را پرداخت می کند. البته انجام این کار به وسیله دولت امریکا تقریبا محال است.

۱۳۸۷ مهر ۱۸, پنجشنبه

طرح تحول اقتصادی خطرناک است-1

طرح تحول اقتصادی، طرحی به شدت ناپخته است و هنوز کسی نمی داند که جزئیات این طرح چیست. بر اساس آنچه می دانیم، مهمترین قسمت طرح، آن قسمتی است که قصد تحول در نظام یارانه ای ایران را دارد. بر این اساس بزرگترین اقلام یارانه ای در ایران که یارانه انرژی است دیگر پرداخت نخواهد شد و در عوض مردم درآمدی (شاید ماهیانه) از مابه التفاوت درآمد حاصل از فروش آزاد و یارانه ای اقلامی از قبیل بنزین و گازوئیل به دست خواهند آورد. قیمت آزاد انرژی هم قیمت های جهانی آن خواهد بود.
در اینکه دولت و مردم ایران باید چاره ای برای حل مشکل بزرگ یارانه های انرژی بیاندیشند شکی نیست. بزرگترین مشکل این یارانه ها هم این است که اقتصاد ایران قدرت پرداخت چنین یارانه هایی را در آینده نخواهد داشت. توجه به این نکته لازم است که رشد مصرف انرژی در ایران یکی از سریعترین رشدها در جهان است، در حالیکه رشد تولید انرژی کندتر از این رشد مصرف است. این روند رشد مصرف، ایران را به مصری دیگر تبدیل خواهد کرد که با وجود آنکه تولید نفتش پائین است به بنزین یارانه می پردازد و لذا نفت کمی برای صادر کردن می ماند. مصر مردم فقیری دارد که یکی از مهمترین منابع خود را که همان نفت است به ارزانی در داخل می سوزانند. اگر یارانه بنزین در مصر وجود نداشت شاید مصر می توانست با صادرات بیشتر درآمد بیشتری از نفت بدست آورد و آن را در مکان مناسب آن خرج نماید. (شکل زیر تفاوت تولید و مصرف نفت در مصر را نشان می دهد. منبع ویکی پدیا. برای بزرگتر نشان دادن شکل بر روی آن کلیک کنید.)با یک میلیون اتومبیلی که هر سال به جاده ها اضافه می شود و با قیمت بسیار ارزان بنزین و دیگر انرژی ها، جای شکی نیست که ایران همین مسیر را طی خواهد کرد. لازم است که تغییری در این رویه ایجاد شود و هر چه این تغییر دیرتر صورت گیرد مشکلات آن بیشتر است.
علاوه بر مشکل یارانه ها، مشکل عمده دیگری که با آن مواجهیم آن است که مردم با تقریبا با هر راه حلی که منجر به افزایش قیمت فرآوردهای نفتی شود مخالفند. دلیل آن هم بی اعتمادی به دولت در نحوه مصرف درآمدهای ملی است. وقتی درآمد نفت در مدت کوتاهی به نزدیک یک صد میلیارد دلار افزایش می یابد و بسیاری از مردم نمی فهمند که این درآمد اضافه به کجا رفته است و چرا وضعیت آنها بهتر نشده است باید هم به دولت بی اعتماد باشند. اضافه کنید داستانهای مافیایی که دولت پیاز داغشان را اضافه کرده است که بیش از هر کسی به مجموعه خود دولت ضربه خواهد زد.
ترکیب این دو مشکل ما را می رساند به طرح تحول اقتصادی. طرحی که به این منظور طرح شده است که مشکل اول را با دور زدن مشکل دوم حل کند. ایده طرح بسیار ساده است؛ پول یارانه را به مردم بدهیم و قیمت اقلام یارانه ای را اضافه کنیم. مردم هم بنزین و برق و گازوئیل کمتری مصرف خواهند کرد و پول اضافه را صرف خرید اقلام دیگر می کنند. مردم شادتر خواهند بود چرا که بسیاری از مردم حق انتخاب و قدرت خرید بیشتری خواهند داشت و دولت هم از این دور باطلی که سرمایه بیشتر و بیشتری را هر سال صرف خرید بنزین و گازوئیل و ساخت نیروگاه می کند بیرون خواهد رفت. مشکل آن است که این رودابه را چنین رستمی سالم زائیدن و سالم ماندن بعید است. اگر این طرح بد اجرا شود اقتصاد ایران برای سالهای متمادی از این سوء تدبیر در رنج خواهد بود.
بزرگترین مشکل طرح این است که شکل فعلی طرح در زمان قیمتهای بسیار بالا و نزدیک به رکورد 147 دلاری آن و بر اساس این باور طراحی شده است که قیمت نفت در بازارهای جهانی بالا خواهد ماند. واقعیت آن است که قیمت نفت در بیشتر تاریخ گذشته آن ماهیتی رندم و غیر قابل پیش بینی داشته است. (اگر مصاحبه احمدی نژاد را با حیدری در چند ماه قبل دیده باشید او پیش بینی کرد که قیمت نفت هرگز از 100 دلار پائینتر نخواهد رفت.) وعده تا ماهی 70 هزار تومان هم که به مردم داده شده است. حال فرض کنید که قیمت نفت به شدت کاهش یابد. سوال این است که در این صورت پول وعده داده شده به مردم از کجا تامین خواهد شد؟ یادآوری این نکته مهم است که حتی اگر برای چند سال اول چنین پولی در دسترس باشد از آنجا که لغو طرحی این چنینی که ذینفعان خود را در جامعه ایجاد می کند بسیار سخت است این طرح در سالهای آینده اقتصاد کشور را با مشکل مواجه خواهد کرد و به اعتبار دولت و مجلس هم ضربه ای جدی وارد خواهد شد. به همین دلیل لازم است که مردم متوجه باشند که این طرح الی الابد به آنها ماهی 70 هزارتومان پرداخت نخواهد کرد.
دومین ایراد اساسی طرح این است که این طرح شوک عظیمی هم به طرف عرضه اقتصاد و هم به طرف تقاضا وارد می کند. شوک وارد شده به طرف تقاضا مخصوصا متوجه مواد غذایی و مسکن و نیازهای اساسی (کالاهای نرمال اقتصادی یا پر کشش نسبت به درآمد)خواهد شد که به محض افزایش درآمد بسیاری از مردم به خرید بیشتر آنها متمایل می شوند. مثلا اجاره خانه در شهرهای بزرگ به سرعت افزایش خواهد یافت. به طور کلی به نظرم می رسد که قیمت کالاهای تجارت ناپذیر مانند اجاره و خدمات افزایش خواهد یافت. افزایش قیمت این کالاها میتواند باعث آن شود که منفعت خالص بعضی از مردم از اجرای این طرح حتی منفی شود. این مشکل از این رو می تواند حاد باشد که عرضه مخصوصا کوتاه مدت بسیاری از کالاها در ایران نسبت به قیمت کم کشش است. قدرت خرید کالاهای وارداتی از طرف دیگر افزایش خواهد یافت که همین امر اگر همزمان با کاهش قیمت نفت شود می تواند به قیمت ارز شوک وارد کند.
شوک وارد شده به طرف عرضه هم شوک بزرگی است. بسیاری از صنایع ایران صنایع انرژی برند. اصولا اقتصاد ما اقتصاد انرژی بری است. برای چنین اقتصادی شوک قیمتی شوک خطرناکی است. یادآوری این نکته مهم است که دو رکود اقتصادی نسبتا بزرگ سالهای 1973-1974 و 1980-1983 در امریکا هم زمان با شوک بر قیمت های انرژی ایجاد شدند. شوک قیمت انرژی بسیاری از صنایع انرژی بر را عملا فلج خواهد کرد. این حرف که دولت به این صنایع کمک خواهد کرد و به عبارتی دست به مدیریت خرد خواهد زد تا از این شوک جلوگیری کند را جدی نگیرید. یک بار چنین تجربه ای در دوره موسوی انجام شده و نتیجه همان بوده است که می دانیم. راه حل
اشتباه نکنید، منظور من به هیچ وجه آن نیست که این طرح به طور کلی کنار گذاشته شود. اما طرح به صورت کنونی آن طرحی خطرناک برای اقتصاد و بسیار دشوار از نظر اجرا کردن است. دکتر نیلی در سایت رستاک پیشنهادی بهتر از طرح فعلی تحول دارد که گر چه از نظر اجرایی به همان اندازه توزیع مستقیم یارانه دشوار است اما مزایای آشکاری بر طرح تحول کنونی دارد.
پ.ن. این یادداشت تکمیل تر خواهد شد.


۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

مقایسه بحران اخیر و بحران عظیم دهه 1930

بحران مالی موسسات مالی در امریکا هر روز وارد فاز جدیدی می شود. فهم آنچه که در امریکا در حال حاضر اتفاق می افتد بسیار ضروری است. نگرانی من این است که در کشور ضد بازاری همچون ایران، که به دلیل نفت خیز بودن و کنترل منابع عمده مالی کشور توسط دولت ماهیتی شبه کمونیستی دارد، عده ای بحران اخیر را به اصطلاح پیراهن عثمان کنند که بازار و کاپیتالیسم مرده است و این بحران هم دلیل مرگ ایده بازار آزاد و اقتصاد غربی است.
توجه به این نکته لازم است که این اولین بحران در نوع خود نیست. برای بسیاری از اقتصاددانان این بحران یادآور رکود عظیم دهه 1930 امریکا است که در آن نرخ بیکاری به 30% رسید و تولید داخلی تقریبا نیمی از ارزش خود را از دست داد. بحرانی که درباره آن داستانها نوشته اند و فیلم ها ساخته اند. شباهت این دو بحران این است که در هر دو بحران، بسیاری از موسسات بانکی و بیمه واعتباری در مدت بسیار کوتاهی سقوط کرده اند. نتیجه بحران اول، آن رکود عظیم بود. و دلایلی وجود دارد که اقتصاددانان را امیدوار می کند که نتیجه این بحران به هیچ وجه شبیه آن بحران نخواهد بود، گرچه رکود اقتصادی احتمالا غیر قابل اجتناب است، رکود اقتصادی که با نشانه هایی مانند افزایش بیکاری و کاهش مصرف احتمالا هم اکنون شروع شده است. اما اعلام رسمی رکود منوط به منفی بودن رشد در طی دو فصل پیاپی است که احتمالا تا پیش از سال آینده به وقوع نخواهد پیوست.
این بحران تفاوتهایی هم با بحران 1930 دارد: اولا در آن سال مردم خودشان به بانکها هجوم بردند. هجومی شبیه آنچه که در فیلم It's a wonderful life دیده ایم. دلیل هجوم فیزیکی مردم هم این بود که اکثر بانکها، بانکهای سپرده گذاری بودند(شبیه همان بانک سر کوچه شما که برای سپرده گذاری به آنها مراجعه می کنید). بیشتر موسسات مالی که اخیرا در امریکا دچار مشکل شده اند موسسات مالی سرمایه گذاری و بیمه اند. شرکتهایی مانند لمن برادرز که اعلام ورشکستگی کرد و یا شرکت مریلینچ که توسط بانک امریکا خریداری شد و یا شرکت AIG که شرکت بسیار عظیم بیمه و سرمایه گذاری است. برای مطالبه طلب خود از این شرکتها، سرمایه گذاران و سپرده گذاران پشت کامپیوترهای خود (در چهار گوشه جهان) می نشینند و با کلیک کردن پول خود را مطالبه می کنند. صحنه هجوم فیزیکی به بانکها کمتر دیده می شود و هجوم به بانک از طریق اینترنت انجام می گیرد.
تفاوت دوم این است که در زمان بحران 1930 علمی به نام علم اقتصاد کلان وجود نداشت. اصلا دلیل بوجود آمدن علم اقتصاد بحران عظیم 1930 بود. علم کلاسیک اقتصاد بازار محور بر این اعتقاد بود که نیروهای بازار مشکل بحران اقتصادی را به خودی خود حل می کنند و نیازی به دخالت دولت در بازار نیست. فرض بر این بود که مازاد نیروی کار در بازار باعث کاهش دستمزدها می شود و کاهش دستمزدها باعث ایجاد انگیزه در کارفرماها برای استخدام بیشتر می گردد و در نتیجه تولید افزایش می یابد و اقتصاد از رکود بیرون می رود. (کینزین ها و نیو کنیزینها بر این اعتقادند که کاهش دستمزدها به سادگی صورت نمی گیرد و لذا این مکانیزم به خوبی کار نمی کند و لذا مداخله دولت در زمان رکود لازم است.) بر اساس توصیه اقتصاددانان زمان خودش، رئیس جمهور وقت امریکا، هربرت هوور از مداخله در بازار خودداری کرد. وی همچنین مالیاتها را در وقت رکود اضافه کرد تا کسری بودجه را جبران کند و به همین دلیل باعث عمیقتر شدن رکود اقتصادی شد. برای همین سیاست اشتباه از هوور به عنوان یکی از بدترین رئیس جمهورهای تاریخ امریکا یاد می شود.
تا آنکه جان مینارد کینز کتاب بسیار مهم خود "تئوری عمومی کار، بهره و پول" را نوشت. پیش از کینز، اقتصاددانان عرضه پول را ابزاری بسیار مهم برای کنترل اقتصاد می دانستند. ادعای کینز این بود که در زمان رکود عمیق، و هنگامی که نرخ بهره بانکی بسیار پائین است تغییر عرضه پول تاثیری بر اقتصاد نمی گذارد یا تاثیر ناچیز است. دلیلش هم این است که وقتی نرخ سود بانکی مثلا 5 درصد است هیچ کس پولش را در زیر متکایش نمی گذارد. اما هنگامی که -مانند سال 1935 که نرخ بهره اوراق قرضه سه ماهه در حدود 14 صدم درصد بود- نرخ بهره بسیار پائین است، هیچ کس انگیزه ای برای وام دهی ندارد و لذا عرضه بیشتر پول فقط سر از زیرمتکا و صندوق بانکها در خواهد آورد و تاثیری بر اقتصاد نخواهد داشت. همین اتفاق در دهه 1990 در ژاپن مجددا تکرار شد.
به دلیل اعتقاد به غیر موثر بودن سیاست های پولی(تغییر عرضه پول)، کینز معتقد بود که تنها سیاست مالی (در آن زمان افزایش مخارج دولت) می تواند به بحران اقتصادی پایان دهد. اتخاذ همین سیاست مداخله در بازار و افزایش مخارج دولت بوسیله روزولت رکود بزرگ امریکا را پایان داد و بدین وسیله عصر اقتصاد کلان آغاز شد.
توجه به این نکته بسیار مهم است که اشتباه بزرگی خواهد بود اگر کینز را فردی ضد بازار و مساوی دخالت هر روزه دولت در اقتصاد بخوانیم. ایده کینز اقدامی برای نجات اقتصاد بازار بود و نه نابودی آن.
شرایط اخیر بازارهای امریکا شباهتهای بزرگی با شرایط دهه 1930 دارد، نرخ بازگشت اوراق قرضه سه ماهه بانکی بسیار پائین است و بانکها به دلیل اینکه به دلیل هجوم سرمایه گذاران و برداشت پول از حسابهایشان با احتمال کمبود نقدینگی مواجهند از اعطای وام خودداری می کنند. همین امر باعث شده است که سیاست پولی برای مقابله با رکود احتمالی غیر موثر شود. البته فدرال رزرو (بانک مرکزی امریکا) در این روزها بسیار فعال است اما بیشتر فعالیتش متمرکز بر سیاستهای مالی است و نه پولی. مثلا بدست گرفتن کنترل بانکها که علی القاعده باید به وسیله وزارت خزانه داری امریکا انجام شود به هیچ وجه از جنس سیاست های پولی نیست. ولی به دلیل اینکه وزارت خزانه داری برای دخالت در سیستم بانکی و خرید بدهی های بانکی نیاز به مجوز کنگره دارد، عملا کاری از دستش بر نمی آید. درخواست 700 میلیارد دلاری از کنگره نیز به این دلیل است که خزانه داری مجوز و پول لازم را برای دخالت در بازار پیدا کند. فدرال رزرو در این میان از قانونی که در سال 1930 تصویب شده است و بر اساس آن اختیار مداخله در بازار به فدرال رزرو در بازار در مواقع اضطراری داده شده است استفاده می کند تا بانکها را تحت کنترل بگیرد یا عملا بانکهای دیگر را قانع کند که بانک دیگری را بخرد.
پ.ن. "کالبدشکافی بحران اخیر موسسات مالی امریکا و عواقب آن بر اقتصاد ایران" را هم بخوانید.

۱۳۸۷ شهریور ۲۹, جمعه

خرج هزار میلیارد دلاری نجات موسسات مالی امریکا

گمان بر این است که خرج نجات موسسات مالی امریکا بالغ بر یک تریلیون دلار شود که در مقایسه کل مخارج دولت مرکزی آمریکا در سال گذشته حدود ۲۷۰۰ میلیارد دلار بوده است. حدس من این است که کسی هزینه واقعی نجات موسسات مالی امریکا را نمی داند. دلیلش این است که بسته های دارایی که بانک هایی مانند لمن برادرز در اختیار دارند فعلا قابل ارزش گذاری نیستند. به عبارت دیگر خزانه داری امریکا و فدرال رزرو مجبورند برای نجات موسسات مالی این بسته های مالی را از آنها بخرند بدون اینکه واقعا بدانند ارزش آنها چقدر است. مدتها طول خواهد کشید که واقعا مشخص شود بحران اخیر چه خرجی بر روی دست مردم امریکا گذاشته است.
نکته جالب دیگری که در حال اتفاق افتادن است هجوم سرمایه گذاران برای خرید باند دولتی امریکا است به حدی که نرخ بهره باند دولتی امریکا به 0.05% رسیده است. (5 درصد نیست پنچ صدم درصد است!) همین نشان می دهد که التهاب در بازار به حدی زیاد است که سرمایه گذاران فعلا ترجیح می دهند فقط اصل پولشان را (بدون هیچ انتظاری از سود) حفظ کنند.
پ.ن. دو یادداشت قبلی مرا در همین زمینه بخوانید.

۱۳۸۷ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

کالبدشکافی بحران اخیر موسسات مالی امریکا و عواقب آن بر اقتصاد ایران

بحران اخیر موسسات مالی امریکا از نظر ابعاد بزرگترین بحران مالی تاریخ بشریت است. ممکن است نتایج این بحران به بدی بحران مشابه سال 1929 امریکا نباشد، گرچه این بحران به احتمال بسیار امریکا را به رکود اقتصادی خواهد کشاند. برای درک ابعاد این بحران کافی است که فقط به ابعاد دارایی های شرکت هایی که دچار مشکلند توجه کنید. شرکت لمن برادرز بیش از 600 میلیارد دلار بدهی در تراز حساب خود دارد و برای ممانعت از گسترش بحران این شرکت به بقیه بازار (و حتی بعد اعلام ورشکستگی این شرکت در روز دوشنبه)، این شرکت (با پشتیبانی فدرال رزرو) به میزان 138 میلیارد دلار از شرکت جی پی مرگان قرض گرفته است. شرکت دیگری که تنها چند ساعت تا ورشکستگی فاصله دارد AIG است که به مراتب بزرگتر از لمن برادرز است و در حقیقت بزرگترین شرکت بیمه امریکاست. یا دو شرکتی فنی می و فردی مک سرمایه ای بالغ بر 5000 میلیارد دلار در تراز خود دارند که به مشکل برخورده اند و دولت فدرال به کمک آنها رفته است. سوال این است که ریشه این بحران چیست؟ و این بحران چگونه شروع شده است؟ سعی من آن است که در این یادداشت جوابی تا حد ممکن ساده و خلاصه به این سوال بدهم.
نکته اول: یکی از مهمترین وظایف دولت همانگونه که در این یادداشت شرح داده ام به حداقل رساندن نوسانات اقتصادی است. واقعیت این است که اقتصاد کلان یک مملکت به آرامی رشد نمی کند. گاهی با رکود مواجه می شود و گاهی با رشد بسیار سریع. نه رکود خوب است و نه رشد سریع تر از روند درازمدت(دلیلش بماند برای یادداشت های دیگر). وقتی کشوری در حالت رکود است (یعنی تولید ناخالص داخلی کمتر از روند درازمدت آن است) دولت آن کشور یا مخارج خود را افزایش ویا مالیاتها را کاهش می دهد. بانک مرکزی آن کشور از سوی دیگر ممکن است نرخ بهره را کاهش دهد.
نکته دوم: نرخ بهره در حقیقت قیمت وام دریافتی از بانکها است. اگر نرخ بهره کاهش یابد وام گرفتن ارزانتر می شود. به همین دلیل وقتی نرخ بهره کاهش می یابد مردم بیشتر وام می گیرند و با آن سرمایه گذاری می کنند. یکی از بزرگترین فرم های سرمایه گذاری در امریکا هم سرمایه گذاری در خرید و ساخت مسکن است.
نکته سوم: اکثریت قریب به اتفاق امریکائیان در هنگام خرید خانه وام می گیرند. ارزش وام خانه هم گاهی تا 95% ارزش خانه است. مثلا برای خرید خانه 500 هزار دلاری به بیش از 25 هزار دلار آورده نیاز نیست و بقیه ارزش خانه، وام است. (البته اگر آورده بالاتر باشد نرخ بهره بانکی اعمال شده کاهش می یابد و .. )
نکته چهارم: وقتی که فرد وام گیرنده به هر دلیل قادر به پرداخت اقساط خرید خانه نیست بانک وام دهنده خانه وی را تصاحب می کند.
نکته پنجم: نرخ بهره دریافتی توسط مشتری به اعتبار وی بستگی دارد. هر چه اعتبار کمتر باشد نرخ بهره دریافتی بیشتر است.
نکته ششم: وقتی نرخ بهره افزایش یابد احتمال بازپرداخت اقساط وام کاهش می یابد و احتمال مصادره خانه به وسیله بانک افزایش می یابد.
داستان بحران اقتصادی امریکا از سپتامبر 2001 شروع می شود. بعد از حمله به برجهای تجارت جهانی و به دلیل اینکه به ناگهان شوک عظیمی (روانی و ناشی از عدم اطمینان به آینده) به بازارهای مالی وارد شده بود و ترس ناشی از رکودی که ممکن بود به همین دلیل عدم اطمینان از شرایط بازار ایجاد شود، دولت امریکا و بانک مرکزی (فدرال رزرو) این کشور وارد عمل شدند. (واکنش دولت امریکا بماند برای بعد و به این بحث ربطی ندارد).
در سال 2001 فدرال رزرو نرخ بهره (بین بانکی)را کاهش داد به طوری که نرخ بهره از حدود 6 درصد در مدت کوتاهی به یک درصد کاهش یافت. از نرخ بهره بازار به تبع این کاهش به صورت کم سابقه ای کاسته شد و (چون بهای وام کاهش یافت) تقاضا برای وام (مخصوصا برای خرید خانه)افزایش پیدا کرد. در نتیجه، تقاضا برای خرید مسکن در امریکا افزایش یافت. از سوی دیگر عرضه مسکن نمی تواند سریعا افزایش یابد(برای افزایش عرضه به زمان نیاز است که به این موضوع برمی گردیم). افزایش تقاضا (و عدم واکنش سریع عرضه) باعث افزایش قیمت مسکن در امریکا شد.
وقتی قیمت خانه در حال افزایش است بانک اعتباردهنده نگران بازپرداخت اقساط وام توسط خریدار خانه نیست. دلیل آن هم ساده است: اگر خریدار خانه به هر دلیل قادر به پرداخت اقساط خرید خانه نباشد خود خریدار خانه را به قیمت بالاتر می فروشد و یا بانک وام دهنده خانه وی را تصاحب می کند (و عملا کسی ضرر نمی کند، نه بانک و نه مشتری). اهمیتی هم ندارد که مشتری بانک با اعتبار باشد یا کم اعتبار. به همین دلیل و از سال 2003 تا 2005 بانکهای امریکا با شرایط بسیار آسانی اقدام به وام دادن کردند. به ویژه آن افراد کم اعتباری که در شرایط عادی قادر به دریافت وام نبودند قادر به دریافت وام شدند. (بازار وام به افراد کم اعتبار اصطلاحا Subprime Market) نامیده می شود. بانکها هم با خوشحالی به این افراد وام می پرداختند.
داخل پرانتز: وقتی قیمت خانه شروع به افزایش می کند، علاوه بر خریدار معمولی مسکن، تقاضای دلالانه برای مسکن نیز افزایش می یابد. همین اتفاق و در سالهای فوق الذکر در امریکا افتاد. خریدارنی از چهار گوشه جهان (از برزیل و ژاپن و نروژ ...) و به امید فروش مسکن به قیمت بالاتر اقدام به خرید خانه کردند که همین باعث افزایش بیشتر تقاضا و افزایش بیشتر قیمت مسکن می شود (شبیه یک فیدبک مثبت عمل می کند).
پرانتز دوم: در امریکا چند نوع موسسه مالی وجود دارد. بانک های سپرده گذاری (شبیه بانک سر کوچه) که مردم در آن حسابهای پس انداز باز می کنند. و بانک های سرمایه گذاری مانند همین لمن برادرز که سرکوچه شما نیست. در امریکا وقتی شما وامی می گیرید، بانک سپرده گذاری سر کوچه شما، این وامها را به صورت بسته ای در می آورد و آنرا به بانکهای سرمایه گذاری می فروشد. موسساتی مانند فردی مک و فنی می هم این وامها را تضمین می کنند.
برگردیم به اصل داستان: گفتیم که نرخ بهره کاهش پیدا کرد، تقاضا برای مسکن افزایش یافت و قیمت خانه هم افزایش می یافت...افزایش قیمت به تدریج و با کمی تاخیر عرضه مسکن را در امریکا افزایش داد. ساخت و ساز مسکن به تدریج به حدی افزایش یافت که به تدریج از تقاضا برای مسکن بیشتر شد (سال 2006). و در نتیجه انبوهی از خانه های ساخته شده بدون تقاضا ماند(از این قسمت داستان که مردم به هنگام کاهش تقاضا و قیمت در برابر کاهش قیمت مقاومت می کنند و آن را تا می توانند نگه می دارند می گذریم. همین امر باعث تشدید بحران شد. توجه کنید که نگه داشتن خانه خالی در امریکا بسیار پرهزینه است.). به محض آنکه اکثریت آدم های در بازار متوجه این نکته شوند که خانه در حال کاهش است حباب قیمت خانه می ترکد واین دقیقا همان چیزی است که در سال گذشته و هم اکنون در امریکا در جریان است.
حال زمانی را در نظر بگیرید که قیمتها شروع به کاهش می کنند. مثلا فرض کنید که کسی خانه ای 500هزار دلاری خریده است، که 475000 دلار آن وام دریافتی از بانک است. پس از پرداخت چند قسط (مثلا 2500 دلار در ماه)، قیمت خانه اش ناگهان به کمتر از 350 هزار دلار می رسد. این فرد ترجیح می دهد که خانه را رها کند و اجازه دهد که بانک خانه را تصاحب نماید (از مسائل حقوقی هم می گذریم). زیرا اگر خانه را رها کند کمی بیش از 25 هزار دلار ضرر کرده است ولی اگر در خانه بماند حداقل 150 هزار دلار ضرر می کند. بانکی که هم اکنون صاحب این بسته وام است (که معمولا بانکی سرمایه گذاری است)، در این مثال حداقل 100 هزار دلار ضرر کرده است. 100 هزار دلار نقدینگی در مرحله اول و با احتساب ضریب پولی صدها هزار دلار نقدینگی دیگر از سیستم بانکی به اصطلاح خشک می شود و از بین می رود.
حال بانکی مانند لمن برادرز را در نظر بگیرید که صدها میلیارد دلار از این نوع وام ها را خریداری کرده است. برای خرید این وامها، این بانک 600 میلیارد دلار از موسسات دیگر قرض کرده است. حال فرض کنید که ناگهان بازار بفهمد که تراز حسابهای این بانک منفی است. به عبارت دیگر، میزان بدهی های بانک از دارائی های بانک بیشتر است. در این صورت، سرمایه گذاران در این بانک می دانند که این بانک قادر نیست بدهی همه طلب کارانش را بپردازد. هر کسی سعی می کند که آن آخرین نفری نباشد که پولش را از بانک نخواهد گرفت و لذا هجوم به بانک شروع می شود. مشکل بانکها این است که طلب مشتریان را بایستی عندالمطالبه بپردازند اما وام بانکها به مشتریان طبق یک قرارداد معمولا دراز مدت به بانک برگردانده می شود.بنابراین حتی اگر درصد کمی از مشتریان عمده هم خواهان برداشت پول خود شوند بانک دچار مشکل می شود. اکثر سپرده گذاران عمده بانکهای عمده هم بانک ها و موسسات مالی دیگر هستند که اگر آنها هم موفق به دریافت طلب خود نشوند خودشان هم دچار کسری در تراز حسابشان می شوند. به این ترتیب مشکل یک بانک می تواند به بانکی دیگر و از این بانک به یک بانک جدید دیگر و به سرعت به کل بازار سرمایه منتقل شود و بازار را به صورت ناگهانی ساقط کند.
همین واقعه در امریکا در حال اتفاق است. (AIG را در نظر بگیرید: همین امروز اعلام کرده اند که این موسسه بایستی در عرض چند ساعت دهها میلیارد دلار نقدینگی تهیه کند والا ورشکست می شود.) واقعه ای که بسیار ترسناک است و پتانسیل آنرا دارد که اقتصاد جهان را به رکود کامل بکشاند. اتفاقی که در دهه 1930 در جهان شاهد آن بوده ایم.
بازارهای مالی و سرمایه گذاری در ایران، بر خلاف بازارهای عمده مالی جهان که در هم تنیده اند و در اثر این بحران سقوط عمده ای کرده اند، بازارهای ایزوله ای هستند و من شک دارم که مستقیما از این بحران تاثیر بپذیرند. اما اگر اقصاد جهان به تبع این سقوط در بازارهای مالی به رکود فرو رود (که احتمال آن وجود دارد)، قیمت نفت به شدت سقوط خواهد کرد. سقوط قیمت نفت هم برای اقتصاد ایران که مانند معتادی به درآمدهای نفت وابسته است و به دز بالاتر(درآمد نفت بالاتر) هر چه بیشتر عادت کرده است، مانند ترمز بزرگی عمل خواهد کرد که باعث ایجاد رکود و افزایش تورم خواهد شد. ایران برای مقابله با این بحران اولا باید بحران را بهتر بشناسد و ثانیا ذخیره ارزی فراهم کند که بتواند با استفاده از آن از نوسانات این بحران در امان بماند.
پ.ن. یادداشت قبلی مرا در همین زمینه بخوانید.

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

بزرگترین بحران موسسات مالی در طول تاریخ

بحران اقتصادی حال حاضر امریکا از آن بحرانهایی است که به قول آلن گرینسپن هر قرن یا حداکثر هر نیم قرن یک بار اتفاق می افتد. منظورم بحران در بازارهای مالی است و گرنه خود اقتصاد امریکا هنوز رسما به رکود فرو نرفته است. آخرین بار که بحرانی با این وسعت و عمق در بازارهای مالی رخ داد سال 1929 بود که پیامد آن بحران رکود عظیمی بود که نزدیک به ده سال دوام آورد و تولید ناخالص امریکا و دنیا را به شدت کاهش داد. بحران 1929 از آنجا شروع شد که مردم به ناگهان برای برداشت پول از حسابهایشان به بانکها هجوم بردند. چیزی که در امریکا به آن Bank Run می گویند. مشکل بانکها این است که طلب مشتریان را بایستی عندالمطالبه بپردازند اما وام بانکها به مشتریان طبق یک قرارداد معمولا دراز مدت به بانک برگردانده می شود. به همین دلیل اگر همه سپرده گذاران به ناگهان به بانک هجوم بیاورند بانک پولی برای پرداخت به مشتریانش نخواهد داشت و بانک عملا ورشکسته می شود. تفاوت بحران اخیر با بحران 1929 این است که در آن سال مردم خودشان به بانکها هجوم بردند شبیه آنچه که در فیلم It's a wonderful life دیده ایم. (یا شبیه آنچه که در اصفهان و به دلیل سیاست کاملا غلط آقای مظاهری در زمان تصدی وزارت اقتصاد بر سر بانک قرض الحسنه نیروی انتظامی آمد و باعث ورشکستگی بانک و ضرر 120 میلیارد تومانی آن شد که دولت محترم هم از جیب ملت آن ضرر را پرداخت کرد) دلیل هجوم فیزیکی مردم هم این بود که اکثر بانکها، بانکهای سپرده گذاری بودند(شبیه همان بانک سر کوچه شما که برای سپرده گذاری به آنها مراجعه می کنید). بیشتر موسسات مالی که اخیرا در امریکا دچار مشکل شده اند موسسات مالی سرمایه گذاری و بیمه اند. شرکتهایی مانند لمن برادرز که امروز اعلام ورشکستگی کرد و یا شرکت مریلینچ که امروز توسط بانک امریکا خریداری شد و یا شرکت AIG که شرکت بسیار عظیم بیمه و سرمایه گذاری است و امروز به آن اجازه داده شد که 20 میلیارد دلار از خودش قرض بگیرد. برای مطالبه طلب خود از این شرکتها، سرمایه گذاران و سپرده گذاران پشت کامپیوترهای خود (در چهار گوشه جهان) می نشینند و با کلیک کردن پول خود را مطالبه می کنند. صحنه هجوم فیزیکی به بانکها کمتر دیده می شود و هجوم به بانک از طریق اینترنت انجام می گیرد.
توجه به این نکته مهم است که تفاوت عظیمی است بین بحران در بازارهای مالی با بحران در هر صنعت دیگری. اگر بازارهای مالی آسیب جدی ببینند کل اقتصاد آسیب جدی خواهد دید. بحران عظیم دهه 1930 در امریکا گواه این رابطه است. به همین دلیل بانک مرکزی امریکا (فدرال رزرو) و دولت این کشور تمام همت خود را به کار برده اند که بازار را آرام کنند. مثلا فدرال رزرو همین امروز و در پاسخ به این بحران حدود 70 میلیارد دلار از ذخائرش را در اختیار بانکها قرار داد. قبلا هم دولت بانک های ایندی مک و موسسه برن استرن و مهمتر از آنها دو موسسه بیمه سرمایه گذاری مسکن (فنی می و فردی مک که هزاران میلیارد دلار سرمایه در اختیار دارند) را به نوعی تحت کنترل خود قرار داده بود.
ریسک رها کردن بازار به حال خود بسیار بالاست و دولت و بانک مرکزی امریکا از این ریسک آگاهند. مشکل آنجاست که این شرکتها، شرکتهای خصوصی هستند و اگر قرار باشد که هنگام سود دادن صاحبان سرمایه سود ببرند و هنگام ضرر دهی دولت به کمک این شرکتها بیاید این شرکتها دست به ریسک بیش از حد خواهند زد. مشکلی که به اصطلاح Moral hazard نامیده می شود. به همین دلیل است که وزارت خزانه داری امریکا از کمک به بانک لمن برادرز خودداری کرد و فقط گذشت زمان نشان خواهد داد که آیا این عمل اقدام درست شجاعانه ای بوده است یا حرکت احمقانه سیاسی که عواقب وخیمی خواهد داشت.
هم اکنون در امریکا بحث شدیدی در مورد میزان دخالت دولت در اقتصاد در جریان است. مسئله این است که دولت گاهی مجبور است که به اقدام به نجات شرکت های سرمایه گذاری کند و اگر چنین است دولت بایستی مطمئن شود که این شرکتها دست به ریسک بیش از حد نمی زنند. به عبارت دیگر نظارت بیشتر دولت لازم است.
نکته آخر اینکه بسیاری از اقتصاددانها از اینکه اقتصاد امریکا با وجود این بحران عظیم هنوز به رکود نرفته است در شگفتند. به قول آلن گرینسپن، نامحتمل است که با وجود چنین بحرانی در بازارهای مالی، اقتصاد به رکود نرود.

۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه

اقتصاد چین، اقتصاد ایران، و رنگ گربه

جنیفر ینگ دختر جوانی در چین است که برای یک شرکت بین المللی کار می کند. داستان زندگی خانوادگی جنیفر ینگ داستان چین است. مادر بزرگش 94 سال پیش و در زمانی که چین مدرن وجود نداشته است در روستایی در جنوب شرقی چین به دنیا می آید. مادربزرگ بی سواد است و حتی اسم ندارد. خانواده اش مجبورش می کند که پایش را ببندد تا کوچک شود و او شانس بیشتری در ازدواج داشته باشد. مادر بزرگ ازدواج می کند و تشکیل خانواده می دهد و صاحب شش فرزند می شود . زندگی مادر بزرگ مصادف است با جنگ داخلی و سپس روی کار آمدن مائو. زندگی در زیر سایه سیاست های کمونیستی مائو به سختی می گذرد. مخصوصا زمانی که سیاست "خیزش عظیم به جلو" (Big Leap Forward) مائو شکست می خورد و قحطی سالهای 1958 تا 1960 پیش می آید. قحطی که باعث مرگ 30 تا 100 میلیون چینی می شود. مادر جنیفر که جوانترین فرزند مادربزرگ است به یاد می آورد که در سن شش سالگی همیشه گرسنه بوده است. مادر جنیفر به مدرسه و سپس به دانشگاه می رود و پس از آن شغلی دولتی در شهر مجاور می یابد. جوانی او همزمان با تغییرات در سیاست های چین است. دولت چین که پی به ناکارایی سیاست های کمونیستی برده است شروع به آزاد کردن بازارها می کند. سخن معروف دنگ شیائو پینگ که "ما گربه را برای موش گرفتن می خواهیم، سیاه و سفید بودن گربه اهمیت ندارد" نشان از جدی بودن چین در تغییر سیاست های اقتصادی است. مادر تشکیل خانواده می دهد و جنیفر به دنیا می آید. همزمان با رشد جنیفر چین نیز به سرعت رشد می کند. جنیفر اکنون فارغ التحصیل دانشگاه در رشته فایننس است و به تازگی در یک شرکت بین المللی به کار مشغول شده است. حقوق اولین ماه او 100 برابر اولین حقوق سالانه مادرش است. چین کاپیتالیست چنان رفاهی برای مردمش فراهم کرده است که در چین کمونیست تصور ناپذیر بود. رفاه حاصل از تغییر سیاست های اقتصادی به سمت سیاست های بازار مختص عده ای خاص نیست. فقرای چین هم از پیشرفت اقتصادی بهره برده اند. (زمانی کندی گفته بود که وقتی آب بالا می آید هم کشتی را بالا می برد و هم قایق را.) در سال 1978 بیش از 30 درصد مردم چین در زیر خط فقر یک دلار در روز زنگی می کردند در پایان سال گذشته این رقم به کمتر از 2.5 در صد رسیده است.
در ایران عزیز ما متاسفانه، هنوز بحث از سیاه و سفید بودن گربه است. نه گربه سفید اقتصاد عدالت طلبانه دولت، نه گربه سفید چپی های کم عقل داخلی، و نه گربه سفید اقتصاد اسلامی (گربه ای که اصلا وجود ندارد)، هیچکدام موشی نمی گیرند. هیچکدام از آقایان هم از گربه سیاه بازار آزاد خوششان نمی آید. بحث اقتصادی در ایران اصلا بحث موش گرفتن گربه نیست، بحث سیاه و سفید بودن آن است. و مادام که چنین است نتایج هم چنان است که هست.

۱۳۸۷ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

با این سواحل صنعت گردشگری ایجاد نمی شود.

یکی از مهمترین جذابیت های توریستی هر کشور سواحل آن است. دوبی، که به مرکزی برای گردشگری تبدیل شده است، سعی در گسترش سواحل خود دارد. به دو روش هم این کار را انجام می دهد. ساخت جزایری مصنوعی مانند پروژه عظیم نخل جمیره، که 78 کیلومتر به سواحل دوبی اضافه خواهد کرد، روش اول است. و آوردن آب دریا به داخل شهر از طریق ایجاد کانالهای مصنوعی روش دوم است. در کنار این سواحل هم هتل های گرانقیمت مانند هتل هفت ستاره برج العرب و ویلاهای گرانقیمتی ساخته می شود که به منبع درآمد اصلی دوبی تبدیل شده اند.
سوال این است که ما چه کم از دوبی داریم؟ ما هم می توانیم سواحل خود را تبدیل به مکانهایی برای جذب توریست و صنعت گردشگری کنیم. جواب: نه نمی توانیم. به عکس های زیر نگاه کنید تا دلیلش را متوجه شوید. ساحلی که به صورت طبیعیش بسیار زیباست مانند مرکز جمع آوری زباله است. این همه پلاستیک و کثافت که مطمئنم سالهاست که در آنجا انباشته شده و کسی دست همت به تمیزی ساحل بلند نکرده است. شرمی است بر پیشانی سازمان گردشگری و شهرداری های شمال. دولت، استانداری ها و شهرداری هایی که نمی توانند ساحلی را با این همه گردشگر داخلی تمیز نگه دارند مطمئنا برنامه جدی برای گسترش صنعت گردشگری در داخل ندارند.
عکسها از فارس نیوز، برای بهتر دیدن روی عکسها کلیک کنید.








۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

تفاوت مردم امریکا و چین از دید روانشناسی

دراخبار مربوط به المپیک پکن، دو اتفاق بیش از اتفاقات دیگر مورد توجه رسانه ها قرار گرفته است: مراسم بازگشایی المپیک و مدال آوری مایکل فلپس. اولی منعکس کننده توانایی چینی هاست: هزاران نفر در هماهنگی کامل در حال رقص، هزاران نفر با هارمونی کامل در حال نواختن طبل، همه معرف روحیه جمع گرای چینی بودند. دومی اما، منعکس کننده روحیه فردگرایی امریکائیهاست.
قوانین یک جامعه و رفتار هر روزه مردم متاثر از روحیه فردگرایی و جمع گرایی در جوامع مختلف است. جوامع فردگرا به حقوق مالکیت ، حقوق فردی و حریم خصوصی بیشتر اهمیت می دهند. در چنین جامعه ای، یک فرد در توصیف تواناییهای خود معمولا اغراق می کند. (طبق یک نظرسنجی در امریکا، بیشتر امریکاییها معتقدند که مهارت رانندگی آنها از مهارت متوسط جامعه بسیار بهتر است!) در مقابل و در جوامع جمع گرا، جزئی از جمع بودن (مثلا قطره ای از دریای ملت بودن) و انجام وظیفه مهمتر است. در چنین جامعه ای، یک فرد بیشتر از خدماتش به جمع می گوید.
تست های علمی از جمله روانشناسی هم تفاوت بین جوامع فردگرا و جمع گرا را تائید می کنند. مثلا اگر یک آکواریوم ماهی را به امریکاییها و چینی ها نشان دهید، امریکاییها معمولا به بزرگترین ماهی در آکواریوم توجه می کنند ولی چینی ها بیشتر آکواریوم و زمینه ای که ماهیها در آن شنا می کنند را توصیف می کنند. یا در تست دیگری که بوسیله روانشناس امریکایی ریچارد نیسبت انجام گرفته است سه عکس از یک گاو، یک مرغ، و علف به تست شوندگان نشان داده شده و از آنها خواسته شده است که دو عکس را انتخاب کنند. امریکاییها بیشتر گاو و مرغ را انتخاب می کنند به این دلیل که هر دو حیوانند. چینیها بیشتر گاو و علف را انتخاب می کنند به این دلیل که زندگی گاو به علف وابسته است. امریکاییها از دید این روانشناس بیشتر به دسته بندی (category)و چینی ها به ارتباط اهمیت می دهند.
پ.ن.: هرگز روحیه جمع گرایی را نباید با ایدئولوژی کمونیسم در هم آمیخت. چین کنونی حاصل فاصله گرفتن از کمونیسم و قبول ایده های کاپیتالیستی است.

۱۳۸۷ مرداد ۲۳, چهارشنبه

چرا مردم امریکا رئیس جمهورهای احمق انتخاب می کنند؟

چرا مردم امریکا از انتخاب رئیس جمهورهای خیلی باهوش گریزانند؟ بوش در حرف زدن دچار مشکل است. مثلا به این و این ویدئو نگاه کنید. ریگان هم آدم باهوشی نبود. متوسط نمرات ریگان در دانشگاه C بوده است. مک کین هم در حرف زدن دچار مشکل می شود و در دانشکده نیروی دریایی از آخر و در میان بیش از 800 نفر، نفر چهارم بوده است. در این میان رئیس جمهورهای حتی باهوش امریکا هرگز از هوش خود حرفی به میان نمی آوردند. مثلا نقل است که آیزنهاور در تبلیغات ریاست جمهوری خود از عکسی استفاده می کرده است که او را کمی احمق تر از آنچه هست نشان دهد. کلینتون هم که بسیار باهوش است و دقت و هوش او را می توان در مصاحبه هایش با مجری های باهوشی مثل چارلی رز دید وقتی به شهرهای کوچک امریکا می رود بسیار ساده حرف می زند. یا اوباما هرگز در تبلیغات انتخاباتی خود از اینکه مدرک از دانشگاه هاروارد دارد و استاد دانشگاه بوده است و یا اینکه به عنوان رئیس مجله بسیار معتبر Harvard Law Review انتخاب شده بوده است حرفی نمی زند. نخبه بودن (یا الیت بودن) در انتخابات امریکا به معنی تماس نداشتن با مردم عادی است و نکته منفی حساب می شود.
نقل است و نظر سنجی ها هم چنین نقلی را تائید می کند که مردم امریکا به رای دادن به فردی که در تصورشان بتوانند با او آبجو بخورند متمایل ترند. توجه به این نکته مفید است که آبجو خوردن در امریکا کار چندان به اصطلاح با کلاسی نیست. با کلاس ها شراب خوارند. نخبه و کلاس در ذهن مردم به هم مربوطند.
رفتار کاندیداهای انتخاباتی امریکا را که ببینید از همین رویه پیروی می کند. به بار شهرهای کوچک می روند و آبجو می خورند. مثلا در این فیلم هیلاری کلینتون با لیوان یک بار مصرف آبجو می خورد (ویدوی دیگر). یا اینکه کاندیداها به غذاخوری های عادی سرکوچه می روند و غذاهای به اصطلاح بنجل (junk) می خورند.
در تماس نبودن با مردم در امریکا برای یک کاندیدا جرم بزرگی است. مثلا یک بار یک خبرنگار از رودی جولیانی (کاندید جمهوری خواهان) پرسیده بود که شیر گالنی چند است و او پاسخ داده بود 1.5 دلار. درحالی که قیمت شیر حدود 4 دلار بود. همین پاسخ را اصحاب رسانه به اصطلاح پیراهن عثمان کردند که او نمی داند مردم چه می کشند.
نکته تکمیلی اینکه مردم از رئیس جمهورشان انتظار دارند که مشاوران و وزیران بسیار باهوش داشته باشد یا افرادی که به عنوان قاضی دادگاه عالی انتخاب می شوند همگی بسیار باهوشند. مثلا پوالسون که وزیر خزانه داری است بسیار باهوش است و می داند که در اقتصاد این ملک چه می گذرد. بوش احمق است اما تمام مشاورانش، رئیس بانک مرکزی امریکا، و قضات عالی بسیار باهوشند.

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

دانشگاه یا پوهنتون؟ مسئله این است؟

نمی دانم که آیا این خبر را شنیده اید که در افغانستان بحثی داغ درگرفته است که اسم دانشگاه باید دانشگاه باشد یا پوهنتون؟ یا از زاویه دیگر اسم پوهنتون باید پوهنتون باشد یا دانشگاه؟ کسی نیست که به دوستان افغان بگوید تو را به خدا یک دقیقه فکر کنید. آیا مشکل افغانستان این اسم است یا داشتن و نداشتن خود دانشگاه؟ کشوری که یکی از ده فقیرترین کشورهای جهان است، کشوری که مرگ و میر نوزادانش یکی از بالاترین ها در جهان است، کشوری با آن همه ظلم به زنانش و کشوری که در بیسوادیش سرآمد همه کشورهاست، در چنین کشوری بحث داغ اسم دانشگاه و پوهنتون است.
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
این ره که تو می روی به ترکستان است.
وقتی پای سرگرم شدن به میان می آید افغان ها تنها نیستند. ما هم به شدت سرگرم مسائلی هستیم که حتی اگر به وفق مراد ما پیش برود هیچ تاثیری بر رفاه و آسایش مردم نمی گذارد. نمونه اش بحث اسم خلیج فارس است. در کشوری با این همه گرفتاری های اقتصادی و اجتماعی، کشوری که بالاترین درصد معتادان را در دنیا دارد، کشوری با این همه نابرابری، در چنین کشوری بحث داغ اسم خلیج فارس است. آنهم نه این بحث که خلیج فارس را ما چه بنامیم که این بحث که آنها که آنطرف خلیج نشسته اند چرا نام دیگری را انتخاب کرده اند. باور کنید بحث ما از بحث آنها خنده دارتر و تاسف بار تر است.


۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

کردان، دانشگاه اکسفورد و دکترای افتخاری

دانشگاه اکسفورد اولین دانشگاه دنیاست که در سال 1470 میلادی به فردی دکترای افتخاری اعطاء کرده است. بنجامین فرانکلین یکی از کسانی است که از دانشگاه اکسفورد مدرک دکترای افتخاری گرفته است. دانشگاه اکسفورد از اعطای دکترای افتخاری به مارگارت تاچر نخست وزیر وقت انگلیس در سال 1985 به دلیل اینکه تاچر بودجه آموزشی را کاهش داده بود خودداری کرده است. دکترای افتخاری که معمولا به نخست وزیران انگلیس اعطاء می شود. حال کسی در ایران پیدا شده که مدعی مدرک دکترای افتخاری از اکسفورد است. کسی که تا دیروز هیچ کس او را نمی شناست، و امروز به دو دلیل شهره عالم است: وزیر کشور شدن و دروغ گفتن، که دلیل دوم عامل اصلی اشتهار اوست و گر نه چه کسی مثلا وزیر جدید صنایع را به خاطر می آورد و یا آن یکی وزیر دیگر که نه نامش را به خاطر می آورم نه نام وزارتخانه اش را.
آقای کردان،
کدام تحقیقات علمی، کدام کمک به صلح، کدام طرح کاهش فقر یا ایده بزرگی شما را چنان شهیر عالم کرده است که دانشگاه اکسفورد شما را مستحق دریافت دکترای افتخاری کرده است. و چرا دانشگاه های ناسپاس داخلی قبل از دیگران چنین نابغه دوران را کشف نکرده اند؟
آقای کردان،
تقصیر شما نیست. جهل ما به شما دکترای افتخاری داده است. شما شرط بسته اید که ما مردمی نادان و بی عرضه ایم و حتی اگر دروغتان رو شود اتفاق خاصی نمی افتد و شما شرط را برده اید. آفرین بر دست برنده شما و شرم بر ما مردم.
آقای کردان،
شما مسئول نیستید، مسئول آن رئیس دولتی است که در بهترین حالت زحمت شناختن شما را به خود نداد و مسئول مجلسی است که مردم را به مصلحت اندیشی فروخت. مسئول مائیم با این مجلسمان.
آقای کردان،
شما ننگی هستید بر پیشانی شعور ملت ایران. فاجعه آن است که قرار است شما امین مردم و حافظ رای آنها باشید.

۱۳۸۷ مرداد ۱۸, جمعه

پیش بینی مدالهای المپیک به وسیله مدلهای اقتصادی

المپیک پکن هنوز شروع نشده است. اما با استفاده از مدلهای اقتصادی و علم آمار می توان تعداد مدالهایی که کشورهای مختلف می برند را محاسبه کرد. بر مبنای مدل ساده اقتصادسنجی که اقتصاددانی به نام اندرو برنارد از دانشگاه دارتموث انجام داده است امریکا، روسیه و چین بیشترین مدالهای المپیک پکن را خواهند برد. مدلی که این اقتصاددان استفاده می کند از چهار فاکتور برای پیش بینی تعداد کل مدالها و تعداد مدالهای طلا استفاده می کند. این چهار فاکتور عبارتند از: جمعیت، درآمد، سابقه دریافت مدال و مزیت میزبان بودن. البته جمعیت و درآمد به خودی خود فاکتور تولید مدال نیست مثلا در المپیک آتن، هند یک مدال، اندونزی 4 مدال، پاکستان و بنگلادش 0 مدال بردند با وجود آنکه جمعیت بالایی دارند. مثال دیگر ایرلند و لوکزامبورگ است که با وجود درآمد بالا مدالی دریافت نکردند. فاکتور میزبانی بیشتر بر روی تعداد مدالهای طلا تاثیر می گذارد تا کل مدالها. دقت پیش بینی این مدل برای المپیک های سیدنی و آتن بیش از %96 بوده است. جدول های زیر تعداد مدالهای طلا و کل مدالها را برای 5 کشور با بالا ترین شانس گرفتن مدال نشان می دهد:
خوشبختانه در گزارش تحقیقاتی تعداد مدالهای کل پیش بینی شده برای ایران نیز ذکر شده است. نام ایران در جدول جدول مربوط به تعداد طلاها که فقط کشورهای با شانس بردن بیش از 4 مدال را نشان می دهد موجود نیست. زیر پیش بینی تعداد مدالها را برای کشورهایی که بیش از شش مدال خواهند برد نشان می دهد. برای دیدن بهتر جدول روی آن کلیک کنید.

۱۳۸۷ مرداد ۱۲, شنبه

دنیای ضعیف اطلاعات به زبان فارسی

یکم: همه خیال می کنیم که می دانیم که اطلاعات و دانش پایه قدرت و ثروت است. ملتی که دانش بیشتری دارد، ملتی که باسوادتر است و بیشتر می خواند قدرت و نفوذ و ثروت و رفاه بیشتری دارد. (استثنائاتی هم هست: مثلا کشورهای نفتی از جمله ایران و به دلیلی که جز بخت و اقبال نیست، ثروتی در زیر خاکشان دارند که خود هم از وجودش مطلع نبوده اند و حتی برای بهره برداری از این ثروت به دانش بیگانگان وابسته اند.)

دوم: اکثر قریب به اتفاق ملت ایران به وسیله زبان فارسی می نویسند و می خوانند و به عبارتی اطلاعات می گیرند و اطلاعات می دهند. بنابراین این فرض که میزان اطلاعات و دانش ما به نحوی با میزان نوشته ها به زبان فارسی ربط دارد فرض درستی به نظر می رسد.

سوم: پیدا کردن معیاری برای مقایسه میزان و دانش دو ملت یا دو کشور آسان نیست. بنابراین من به خود حق می دهم که معیاری را برای خود اختراع کنم. معیار مقایسه ای من، مقایسه دانشنامه ویکی پدیای فارسی و ویکی پدیای انگلیسی است. قطعا این معیار معیار ایده آلی نیست. اما منظور مرا برآورده می کند.

مقایسه دانشنامه ویکی پدیای فارسی و ویکی پدیای انگلیسی:
یکم: از نظر حجم: دانشنامه ویکی پدیای فارسی دارای 41000 صفحه است. ویکی پدیای انگلیسی 2461000 صفحه دارد که 60 برابر اولی است. البته تعداد صفحات معیاری گمراه کننده است. صفحات انگلیسی معمولا طولانیترند و تعداد نویسندگان هر صفحه بیشتر است که تاثیر مستقیمی بر کیفیت محتوای دانشنامه می گذارد.
دوم: مقایسه کیفی همه صفحات دانشنامه ویکی پدیای فارسی با ویکی پدیای انگلیسی غیر ممکن است. بنابراین من تصمیم گرفتم که فقط چند صفحه از موضوعاتی را که به فارسی زبانان بسیار بیشتر مرتبط است با هم مقایسه کنم که در زیر نتیجه این مقایسه ها را می بینید.

نام صفحه به فارسی: ایران
تعداد کلمات نوشته شده درباره این صفحه در دانشنامه ویکی پدیای فارسی:5261
نام صفحه به انگلیسی: Iran
تعداد کلمات نوشته شده درباره این صفحه در دانشنامه ویکی پدیای انگلیسی:14132

نام صفحه به فارسی: اسلام
تعداد کلمات:2103
نام صفحه به انگلیسی: Islam
تعداد کلمات:13841
توضیح: کیفیت مقاله انگلیسی درباره اسلام به مراتب بهتر از کیفیت مقاله فارسی است.

نام صفحه به فارسی:تهران
تعداد کلمات:5071
نام صفحه به انگلیسی:Tehran
تعداد کلمات:7204

نام صفحه به فارسی:شیعه
تعداد کلمات:3631
نام صفحه به انگلیسی:Shia
تعداد کلمات:10215
توضیح: علما؟؟

نام صفحه به فارسی: ادبیات فارسی
تعداد کلمات:2212
نام صفحه به انگلیسی:Persian literature
تعداد کلمات:9314
توضیح: کیفیت نوشته درباره ادبیات فارسی به انگلیسی از کیفیت نوشته ادبیات فارسی به فارسی به مراتب بهتر است! شرمی است بزرگ بر وارثان زبان سعدی و حافظ.

نام صفحه به فارسی: فارسی
تعداد کلمات:2309
نام صفحه به انگلیسی: Persian Language
تعداد کلمات:4769
توضیح: تعداد کلمات نوشته شده به انگلیسی درباره فارسی از تعداد کلمات نوشته شده به فارسی درباره فارسی بیشتر است! زبان زنده فارسی کجاست؟

نام صفحه به فارسی:کوه دَماوَند
تعداد کلمات:3668
نام صفحه به انگلیسی: Mount Damavand
تعداد کلمات:1358
توضیح: چه عجب!

نام صفحه به فارسی:محمدرضاشاه پهلوی
تعداد کلمات:4191
نام صفحه به انگلیسی:Mohammad Rezā Shāh Pahlavi
تعداد کلمات:7182

نام صفحه به فارسی:سهراب سپهری
تعداد کلمات:1200
نام صفحه به انگلیسی:Sepehri
تعداد کلمات:3970

نام صفحه به فارسی: مولانا
تعداد کلمات:8709
نام صفحه به انگلیسی:Rumi
تعداد کلمات:9440
توضیح: توصیه می کنم هر دو مقاله را بخوانید تا متوجه تفاوت نگاه فرهنگها به یک موضوع (در اینجا مولانا) بشوید. من از این مقایسه لذت بسیار بردم.

نام صفحه به فارسی:محمود احمدی‌نژاد
تعداد کلمات:5613
نام صفحه به انگلیسی:Mahmoud Ahmadinejad
تعداد کلمات:9292

نتیجه:
یکم : ما هنوز در دوران تاریکی به سر می بریم و به عصر روشنگری نرسیده ایم. مشکل بزرگتر آن است که منکر کمبود دانش خود هم هستیم. از این جهت در جهل مرکبیم. قدم مهم در رسیدن به مرزهای دانش دانستن فاصله هاست.
دوم: زبان فارسی پویایی خود را از دست داده است. برای پویا کردن مجدد زبان فارسی همتی بزرگ لازم است. فرهنگ دهخدا را نگاه کنید و ببینید که چگونه فرهنگیان ما نتوانسته اند اثری فرهنگی به این مهمی را پویا نگه دارند.
سوم: زبان انگلیسی کلید فهم دانش مدرن بشری است. هر گونه تلاشی برای مدرنیزاسیون ایران بدون آنکه میلیونها ایرانی به زبان انگلیسی مسلط شوند نه محتوم که به احتمال بسیار شکست خواهد خورد.
چهارم: در ایران مشکلی عظیم وجود دارد به نام مشکل نوشتن. آمریکاییها بسیار خوب می نویسند. ما ایرانیها اما، در نوشتن بسیار ضعیفیم که این ضعف شامل دانشگاه رفته ها هم می شود. آموزش و پرورش و دانشگاه های ما به هیچ وجه نتوانسته اند در این زمینه به وظیفه خود عمل کنند.

۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه

ارزش های جهانی و عادتهای ما

در دنیای ما ارزش هایی هستند که ارزش های جهانی اند. مثلا راستگویی ارزشی جهانیست. جدای از اینکه پیرو چه دینی باشید، فارغ از آنکه در کجای عالم به دنیا آمده باشید راستگویی را ارزش می دانید حتی اگر گاهی از این ارزش پیروی نکنید. وفای به عهد، مهربانی در حق دیگران و کمک به فقرا از جمله این ارزشهای جهانشمولند. ضد ارزش هایی هم هستند که جهانشمولند، مثل قتل، خیانت در امانت و قاچاق انسان برای سکس.
در دنیای ما چیزهایی هستند که مختص به یک قوم، یک مذهب، یک نژاد، یا یک فرهنگند. مردم یک قوم، پیروان یک مذهب، هم نژادان، یا مردمی که زیر چتر یک فرهنگند اینها را ارزش می دانند. مثلا قتل دختر به وسیله پدر به دلایل ناموسی. از نظر مردم دیگر ادیان و اقوام و نژاد و فرهنگ ها اما، اینها لزوما ارزش نیستند. گاه بی اهمیت و گاه ضد ارزشند. تعداد این نوع ارزشها در ایران ما کم نیستند.
از نظر من، اخلاق پایبندی به ارزشهای نوع اول است. ارزشهای نوع دوم فقط عادتند. از بدو تولد به ما گفته اند که اینها ارزشند و آنقدر گفته اند که تصوری غیر از آن سخت است. ملتها و نژادها و دینداران و فرهنگها فقط معتاد به این روش هایی هستند که نامشان را ارزش می گذارند. آنقدر معتادند که نبود آنها به نظرشان ضد ارزش است. ترک این اعتیاد هم سختتر از ترک هر اعتیاد دیگری است.

۱۳۸۷ تیر ۹, یکشنبه

ناهار 2.1 میلیون دلاری با ثروتمندترین مرد دنیا و نتایج اخلاقی

وارن بافت ثروتمندترین مرد دنیاست. 62 میلیارد دلار پول دارد. (و تو چه می دانی که 62 میلیارد دلار چقدر پول است:)). ثروتمندی است خود ساخته، به این معنی که ثروتش را از کسی به ارث نبرده است. آنچه که مرا علاقه مند به زندگی وارن بافت می کند ثروت او نیست. وارن بافت مردی متواضع است. هنوز در همان خانه ای زندگی می کند که در 50 سال قبل به قیمت 31 هزار دلار خریده است. مجموعا سه دست کت و شلوار دارد که آخرینش را در چین هدیه گرفته است. مدافع افزایش مالیات بر درآمد ثروتمندان است. 85% از ثروتش را وقف امور خیر کرده است که میلیاردها دلار از آن به بنیاد بیل گیتس (صاحب مایکروسافت) پرداخت خواهد شد. بنیاد گیتس بنیادی است که از مجموعه وسیعی از کارهای نیک پشتیبانی می کند. از کمک به دانش آموزان مستعد برای ورود به دانشگاه گرفته تا کمک به تحقیق و توسعه برای یافتن برنج مغذی تر، تا کمک به کتابخانه های دنیا و کمک به وام دهندگان به فقرا و...
داستان این ناهار 2.1 میلیون دلاری هم این است که وارن بافت ثروتش را از راه سرمایه گذاری در شرکت های دیگر به دست می آورد. ثروت او بهترین گواه دانش او از سمت و سوی حرکت بازار در آینده است و سرمایه داران این را می دانند. اینجاست که اطلاعات او قیمت طلا را پیدا می کند. به همین دلیل است که وارن بافت هر از چند گاهی فرصت صرف ناهار و صحبت در هنگام ناهار خوردن را در سایت ebay به حراج می گذارد. امسال یک سرمایه دار چینی برنده این مزایده شده است. درآمد مزایده هم به جیب بنیاد خیریه ای در سانفرانسیسکو می رود که به خیابان خوابها خدمات می دهد.
نتیجه اخلاقی:)
1- بیشتر ثروت امریکا را ثروتمندان ایجاد کرده اند. (آن سرود ابلهانه را خاطرتان هست که می گفت: ثروت انبوه تو خون دل توده هاست... امریکا امریکا... که مثلا امریکا ثروتش را از فقرای افریقایی... به دست آورده است. عقل و انقلابیون چپی ما دو مجموعه بودند که اشتراکشان تهی بود. واقعیت بر عکس این قضیه است: ما از ثروت بیل گیتس و امثالش دزدیده ایم. یک نرم افزار دزدی نشده در ایران پیدا نمی کنید. یک فیلم پیدا نمی کنید که غیر قانونی کپی نشده باشد.) ثروت چین را هم ثروتمندان آن کشور ایجاد می کنند. طرز تفکر انقلابیون چپی و ثروت ستیز ما بزرگترین مانع در راه تکاثر ثروت در ایران بوده است. ثروت یک کشور نیز چیزی نیست مگر مجموعه ثروت تک تک افراد آن.
2- این ادعا که عده ای ثروتمند در ایران ثروتشان را از طریق ایجاد رانت به دست آورده اند درست است. راه حل این فساد آشکار قطع دست کارفرمایانی نیست که ثروت و شغل ایجاد می کنند. راه حل شفاف کردن سیستم است که البته ساده هم نیست. دولت هم که خدا خیرش بدهد فقط مشغول گل آلود کردن سیستم است که ناکارایی خود را بپوشاند. شعار مافیا مافیا بدون اینکه حتی یک مورد از این مافیاها را گرفته باشند و در سیستمی شفاف و بدون سیاست بازی محاکمه کرده باشند فقط آب را گل آلود می کند، مردم را ضد سرمایه داری و سرمایه دار می کند که این خود مانع تکاثر ثروت در آینده می گردد.
3- ذهن ما ذهن متناقضی است: ثروت می خواهیم ولی ثروتمند نمی خواهیم. پول می خواهیم ولی پولدار را خفه می کنیم. ماجرای شهرام جزایری را نگاه کنید. جرمش این بود که سریع ثروتمند شده بود. آن داستانهای رشوه دادنش هم همه بهانه بود و گر نه دلیل اینکه او در بند است و همه رشوه بگیرانش آزادند چیست؟ رشوه بگیرانی که کارمندان دولت و مجلس بوده اند و علی القاعده به دلیل خیانت به امانتی که مردم به آنها داده اند (پست و منصب)جرمشان به مراتب سنگینتر است.
4- نه اینکه در امریکا و اروپا ثروتمند رانت خور نباشد. سیستم شفاف تر است در نتیجه فساد کمتر است.وارن بافت: عکس از AP



۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه

بزرگترین قلم صادراتی امریکا از نظر حجم: آشغال

یکی از بزرگترین اقلام صادراتی امریکا در سالهای اخیر آشغال است. صادرات آشغال امریکا به چین در سال گذشته بیش از 6.1 میلیارد دلار بوده است. اقلام صادراتی مهم عبارتند از کاغذپاره، قوطی آلمینیومی، آهن قراضه و پلاستیک. قیمت این آشغالها هم به شدت در حال افزایش است. قیمت قوطی آلمینیومی قراضه نسبت به پنج سال پیش دو برابر، قیمت پلاستیک بازیافتی حدود سه برابر و قیمت کاغذپاره تا چهار برابر افزایش یافته است. دو عامل باعث افزایش قیمت آشغال شده است: اول، افزایش قیمت مواد خام مانند سنگ معدن که باعث افزایش قیمت جایگزین آن مواد (مثل قوطی آلمینیومی، آهن قراضه و پلاستیک) می شود. دوم، افزایش قیمت انرژی، مثلا تولید آلمینیوم از قوطی آلمینیومی در مقایسه با تولید آلمینیوم از سنگ معدن آلمینیوم (بوکسیت) به نود درصد کمتر انرژی نیاز دارد. همین قضیه برای دیگر آشغالها هم صادق است.
اطلاعات فوق از فیلم خبری زیر از ان بی سی است.

۱۳۸۷ تیر ۳, دوشنبه

مدارای مذهبی در امریکا

موسسه PEW اخیرا نظرسنجی انجام داده است که نشان از تسامح و تساهل مذهبی در امریکا دارد. تقریبا سه چهارم امریکاییها با این نظر موافقند که دینهایی به غیر از دینی که آنها به آن اعتقاد دارند می تواند موجب به اصطلاح سعادت اخروی شود. 57% از اونجلیکال ها (پروتستانهای خیلی مذهبی) ، 79% کاتولیکها، 80% یهودیها هندوها و بودیستها، و بیش از نیمی از مسلمانان امریکا قبول دارند که دینهای دیگر هم باعث نجات اخروی انسان می شوند. این نظرسنجی با عقیده رایج که آدم های مذهبی کمتر معتقد به تساهل و تسامحند در تناقض است.
از دیگر نتایج این نظرسنجی اینکه:
  • 92% امریکاییها به خدا یا نوعی قدرت مافوق طبیعی معتقدند. از این میان 71% به وجود خدا کاملا مطمئنند، 17% تا حدودی مطمئنند، 4% معتقدند ولی مطمئن نیستند و 5% اعتقاد ندارند و 3% هم نمیدانند.
  • 58% می گویند که هر روز به طور خصوصی دعا و عبادت می کنند 17% یک بار در هفته و 6% هم چند بار در ماه.
  • یک پنجم آدمهای بی دین به خدا یا نوعی قدرت مافوق طبیعی معتقدند.
  • دو سوم یهودیها، مسلمانان، هندوها و بودیستها دمکراتند یا به دمکراتها متمایلند.
  • 77% کلیسای سیاهان به دمکراتها متمایلند. در حالیکه فقط 33% مورمونها دمکراتند.
  • 50% از مسیحیان اونجلیکال جمهوری خواه یا متمایل به جمهوریخواهانند، در حالی که مسیحیان اونجلیکال دمکراتند یا به دمکراتها متمایلند.
به امید مدارای مذهبی بیشتر در ایران و جهان.

۱۳۸۷ تیر ۲, یکشنبه

بزرگترین تولید کنندگان و مصرف کنندگان نفت

تصویر زیر ده بزرگترین مصرف کنندگان و تولیدکنندگان نفت را نشان می دهد. ارقام مصرف و تولید سالیانه بر حسب تن است.
منبع : کریستین ساینس مانیتور

۱۳۸۷ خرداد ۲۲, چهارشنبه

ایران آینده شبیه کدام است: کره جنوبی یا کره شمالی؟

اجازه بدهید این نوشتارم را با چند سوال شروع کنم: به نظر شما ایران آینده بیشتر شبیه کدام کشور است؟ مردم و سیاستمداران ما کدام کشور را الگویی برای آینده خود برگزیده اند؟ سند چشم انداز را که نگاه کنید فکر می کنید که تصور سیاستمداران ما از ایران آینده احتمالا چیزی شبیه کره جنوبی است، البته از نوع اسلامی آن. اما واقعیت صحنه اقتصادی ایران و کره جنوبی دو چیز کاملا متفاوت را نشان می دهد. اقتصاد کره جنوبی اقتصادی است متکی بر منابع انسانی. اقتصاد ایران اما، اقتصادی است متکی بر فسیل دایناسورهایی که میلیونها سال پیش می زیسته اند. کره ای ها ثروتمندند چون تکنولوژی دارند، تکنولوژی دارند چون فرهنگ خلاقیت دارند، فرهنگ خلاقیت دارند چون مکانیزم های فعال در اقتصاد کره به خلاقیت پاداش می دهند. در کشور عزیز ما ایران اما، ما تکنولوژی را وارد می کنیم و چون فرهنگ خلاقیت نداریم این تکنولوژی بعد از مدتی از رده خارج می شود. صنعت نساجی نمونه ای از این مدعا است. ما (فکر می کنیم که) ثروتمندیم چون بیشترین فسیل دایناسورها در زیر خاک کشور ماست. مکانیزم های فعال در اقتصاد ما به کسانی پاداش میدهند که به فسیل دایناسورها نزدیکترند. (من از اینکه اکثر سیاستمداران ما رانت خورند تعجب نمی کنم تعجب من از آن است که عده ای از این سیاستمداران هنوز هم سالمند.) اقتصاد کره جنوبی اقتصادی است وابسته به ارتباط با مراکز علمی، تکنولوژی و اقتصادی و مالی جهان که خود کره یکی از قطبهای آن است. اقتصاد ایران منزوی است، اقتصادی است مبتنی بر شعار مضر خودکفایی. کره ای ها علم اقتصاد را میفهمند. دولت ما اما دولتی است که با افتخار علم اقتصاد را منکر است. رییس جمهورش منکر علم اقتصاد است چون علم اقتصاد را نمی فهمد و به دنبال کلید حل مشکلات اقتصادی خود در جای دیگر است. (مثل او مثل کسی است که در روشنایی کوچه دنبال کلیدی می گشت که در خانه تاریک خود گم کرده بود.)
مشکل فقط دولت نیست. دید کلی مردم ما درباره جهان پیرامون خود قسمت عمده ای از این مشکل است. احمدی نژاد زاییده این دید است. دیدی که تصور می کند که ما منابع سرشار زیرزمینی داریم و مشکل فقط در توزیع این ثروت است. دیدی که بزرگترین موفقیت را دستیابی به انرژی هسته ای می داند. دیدی که نهایت موفقیت را در پرتاب یک ماهواره به فضا می داند. وقت آن است که ما به عنوان یک ملت از خود بپرسیم که اگر ما به انرژی هسته ای دست پیدا کنیم چه می شویم؟ اگر ماهواره ای به فضا بفرستیم شبیه کدام کشور می شویم؟ ترس من از آن است که در پس ذهن ما الگویی از ایران آینده وجود دارد که شبیه شوروی گذشته (در ابعادی کوچکتر) است شبیه کره شمالی است نه کره جنوبی، نه ژاپن و نه امریکا.
پ. ن.
من به هیچوجه مخالف انرژی هسته ای یا تکنولوژی موشکی نیستم، آنچه مرا نگران می کند صرف تمام انرژی مملکت برای رسیدن به این تکنولوژی هاست که در نهایت در رشد توسعه انسانی و اقتصادی ایران نقش عمده ای نخواهند داشت.

۱۳۸۷ خرداد ۴, شنبه

ثروت یک کشور نشانه توسعه یافتگی نیست

در دنیا کشوری هست با مشخصات زیر:
  1. تا سال 1995 این کشور یکی از فقیرترین کشورهای جهان بوده است.
  2. تولید ناخالص داخلی این کشور در سال 1997 بیش از 105 درصد رشد کرده است. توجه کنید که نقطه ای بین این اعداد وجود ندارد!
  3. درآمد سرانه این کشور در سال 2006 بیش از درآمد سرانه امریکا بوده است.
  4. در سال 2006 چهارمین کشور ثروتمند دنیا بوده است.(برحسب درآمد سرانه. منبع ویکی پدیا)
  5. تخمین درآمد سرانه این کشور در سال 2008 آسان نیست اما احتمالا بیش از دو برابر درآمد سرانه امریکا خواهد بود.
فکر نمی کنم که اسم این کشور را حدس زده باشید پس اجازه بدهید چند نکته دیگر نیز درباره این کشور بگویم. نکات زیر مربوط به نیمه خالی لیوان این کشور است.
  1. رتبه این کشور از نظر توسعه انسانی 121 از بین 177 کشور است. برای مقایسه رتبه ایران 94 و ایسلند و نروژ اول و دوم هستند. مشاهده می کنید که توسعه انسانی این کشور بسیار پائینتر از کشورهایی است که درآمدی در حد این کشور دارند. به عبارت دیگر وضعیت آموزش و وضعیت بهداشت در بیش از 110 کشور که درآمدی کمتر از این کشور دارند از وضعیت آموزش و بهداشت در این کشور است.
  2. این کشور در بقیه شاخصهای مربوط به توسعه هم وضعیت بهتری ندارد.
  3. امید به زندگی در بدو تولد در این کشور 50 سال است که از این نظر رتبه 159 بین 177 کشور را دارد. امید به زندگی در ژاپن 82 سال (رتبه اول) و در ایران 70 سال (رتبه 97)است.
  4. 57 درصد مردم به آب سالم دسترسی ندارند و بسیاری از مردم از برق ندارند.
  5. اکثر مردم این کشور بسیار فقیرند و در وضعیت بسیار بدی زندگی می کنند.
نام این کشور گینه استوایی است. Equatorial Guinea کشور کوچکی در افریقا با جمعیتی کمی بیش از نیم میلیون نفر و دیکتاتوری که از سال 1979 بر مردم حکومت می کرده است.
وچرا این کشور با این همه مردم فقیرش یک شبه به چنین ثروتی دست یافته است؟
دلیلش کشف نفت در این کشور در سال 1997 و افزایش تولید مداوم نفت از آن پس بوده است.

پ. ن. آمارهای مربوط به درآمد کشورهای نفت خیز به دو دلیل چندان قابل اعتماد نیستند. اولا در اغلب این کشورها آمار چندان جدی گرفته نمی شود و آمار به وسیله آدمهای سیاسی دستکاری می شوند. وثانیا درآمد این کشورها به دلیل تغییرات شدید قیمت نفت در سالهای اخیر به شدت در حال تغییر است به طوری که آمار سال گذشته آماری بسیار کهنه است. به عنوان مثال، تولید ناخالص داخلی قطر در سال گذشته در حدود 75000 دلار ذکر میشود درصورتیکه درآمد سرانه از صادرات نفت و گاز این کشور در این سال بیش از 95000 دلار بوده است. آمار مربوط به کشور گینه استوایی هم همین حالت را دارد.